نوسازی مفهوم شیوه زندگی سالم
نوسازی مفهوم شیوه زندگی سالم
دکترفاطمه رخشانی،دکتر شهرام رفیعی فر،دکتر علی سنگی
موضوع شیوه زندگی سالم، به خودی خود موضوع مهمی میباشد. هم زمان با کاهش بودجه های دولتی، فشار به مردم برای برخورداری از یک زندگی سالم افزایش مییابد. در چنین حالتی سیاست گذاران باید به نقش رهبری خود در این زمینه متفکرانه بیاندیشند و بیش از گذشته به کاهش تنش بین مسوولیت های فردی (من چه باید بکنم) و نیز مسوولیت های اجتماعی (ما چه باید بکنیم، من برای آن چه که در اطرافم رخ میدهد چه باید بکنم) مردم و استقرار محیط های سالم در جوامع، انتخاب سیاست های سالم و کاهش شکاف عدالت اجتماعی توجه نمایند.
تصور می شود مهمترین موانع انتخاب شیوه زندگی سالم، شامل نحوه تعریف و پذیرش مفهوم آن و توان مردم به ویژه اقشار با وضعیت اقتصادی و اجتماعی پایین برای رعایت شیوه زندگی سالم باشد. در واقع باید به این سؤال ها جواب دهیم:
- آیا شیوه زندگی سالم، مفهومی مفید می باشد؟
- تعیین کننده های انتخاب شیوه زندگی، چه هستند؟
- چه رویکردهایی برای توسعه شیوه زندگی سالم استفاده شدهاند و آیا آن ها اثربخش بوده اند؟
- فرآیندهای اجتماعی و عمومی، چگونه میتوانند شیوه زندگی سالم را توسعه دهند؟
یک شیوه زندگی سالم باید با محیط اجتماعی خودش سازگار باشد و جز با تصور آن به عنوان مجموعه ای از مداخلههای هماهنگ با شیوه زندگی گروههای هدف، احتمال موفقیت برنامههایش اندک خواهد بود.
شیوه زندگی سالم، منبعی ارزشمند برای کاهش شیوع و تأثیر مشکلات بهداشتی و ایمنی، ارتقای سلامت، تطابق با عوامل استرس زای زندگی و بهبود کیفیت زندگی میباشد با این حال، قانع کردن مردم به این کهسلامت یک سرمایه مناسب است و ایجاد انگیزه برای خلق فرهنگی سلامت پرور فرآیندی پیچیده میباشد.
آسیب و بیماری هزینه بر است. بخش قابل ملاحظهای از منابع افراد، خانوادهها و جوامع برای پاسخ گویی مقتضی به بیماری و آسیب و رهایی از مشکلات سلامت هزینه می شود. افزایش شیوع بیماریهای مزمن و شرایط ناتوانکننده، همراه با امید به زندگی بیشتر و افزایش میانگین سن مردم، از عوامل اثبات شده افزایش بار بیماری و آسیب هستند. شرایطی نظیر بیماری قلبی، سرطان، دیابت، بیماریهای مفصلی و ناراحتیهای روانی؛ مسوول بخش عمدة مرگ و ناتوانیاند. تاکنون استراتژیهای اصلی ما برای برخورد با این شرایط، تکیه بر ارایة مراقبتهای بالینی ویژه توسط متخصصان ماهر بهداشتی بوده است اما شرایط امروز حاکی از آن است که جز با آغاز اقدام جدی برای ارتقای سلامت، نمیتوان برای بهبود شرایط اقدام نمود. برنامههای جدید باید شامل توسعه اقدامهای مؤثرتری به جای مداخلههای جاری برای پاسخگویی به بیماریها و آسیب ها باشد.
بسیاری از مشکلات بهداشتی قابل پیشگیری اند یا حداقل می توان وقوع شان را به تعویق انداخت. همچنین در طول 20 سال گذشته مشاهده شده است که بخش قابل توجهی از 10 عامل مرگ، ناشی از عوامل قابل تعدیل اجتماعی و شیوه زندگی می باشد.
برخی از مشکلات بهداشتی به سهولت رفع شدنی است مثل نبستن کمربند ایمنی اما بسیاری از مشکلات بهداشتی نظیر عدم تحرک فیزیکی، تغذیه نامناسب، استعمال سیگار و سوءمصرف مواد ریشه در فرهنگ و شرایط اقتصادی اجتماعی مردم دارند و رویارویی با آن ها بسیار مشکل است.
شواهد نشان می دهد که بسیاری از عوامل فردی و اجتماعی وابسته به سلامت، مواردی هستند که تنها از طریق استراتژیهای جامع، بین بخشی و طولانی مدتی که متضمن انواعی از رویکردهای آموزش سلامت، ارتقای سلامت و پیشگیری از آسیب و بیماری باشد، قابل تعدیل و تغییراند .
بسیاری از رفتارهای مؤثر در بهبود سلامت یا پیشگیری از بیماری و آسیب، به طور واضحی با روابط متقابل شیوه زندگی مردم و شرایط جامعه ای که در آن زندگی می کنند، مرتبط هستند. هم زمان با موفقیتهای محدود استراتژیهای ارتقای سلامت متمرکز بر تغییر رفتارهای فردی، به تازگی ما با مفاهیمی چون همبستگی اجتماعی، حمایت اجتماعی و وابستگی متقابل آشنا شدهایم. شیوه زندگی مردم عامل مؤثر مهمی در سلامت جسمی، روانی و اجتماعی آن ها است. شیوه زندگی به ویژه وقتی که در ارتباط با رفتارهای مخاطره آمیزی نظیر استعمال سیگار و نداشتن تحرک فیزیکی مطرح میشود، به طور خاص به عنوان عملکردی ارادی و نتیجه انتخابهای شخصی مردم تجسم میشود.
واژه شیوه زندگی از ارزش قابل ملاحظهای در تحلیل سلامت برخوردار است اما در اکثر جوامع هنوز از تعریف معینی برخوردار نیست. گسترش شیوه زندگی در ورای ادارکی فردگرایانه، کلید توسعه مفهوم فرد و جامعه سالم است. درک روابط بین مردم و بستر اجتماعی جامعه ای که در آن زندگی می کنند موجب توسعه روشهای مؤثر بهبود سلامت خواهد شد. توسعه فرصتهای مشارکت مردمی و تغییر بستر اجتماعی جوامع، موجب تقویت سلامت مردم میشود.
مسایل فرهنگی به سادگی بر شیوه زندگی مردم اثر نمیگذارد. مردم باید برای ارزیابی و تغییر شرایط اجتماعی جامعه اشان به گونهای که قادر به برخورداری از یک شیوه زندگی سالم شوند در مشارکت با سایر اعضای جامعه خود اقدام کنند. سیاستها و اقدامهای کلان مدیریت جامعه تأثیری اساسی بر شیوه زندگی مردم، روابط شان با سایر اعضای جامعه و ظرفیت جامعه مربوطه دارد. در بحث آموزش سلامت برای ارتقای سلامت مردم و جوامع، شرکا در توسعه و حمایت از مفهومی جامع از شیوه زندگی و نیز در تبادل افکار و تأمین محیطی حمایتی برای توانمندسازی مردم در رعایت شیوه زندگی سالم،از جایگاه والایی برخوردارند.
واژه شیوه زندگی متکی بر این ایده است که مردم به طور معمول الگوی قابل تشخیصی از رفتار را در زندگی روزانه خود به نمایش میگذارند برای مثال هنگام کار، فراغت و یا برقراری روابط اجتماعی. واژه شیوه زندگی سالم ناشی از این ایده است که الگوی روزانة فعالیت های مردم میتواند به عنوان سالم یا ناسالم و غیرایمن مورد داوری قرار گیرد. به طور معمول، یک شیوه زندگی سالم به عنوان زندگی متعادلی مشخص میگردد که در آن هر فردی به طور آگاهانه انتخاب میکند البته مجموعه انتخاب های مردم، متأثر از عوامل زیادی میباشد.
در زندگی واقعی، شیوه زندگی محصول ترکیبی از انتخابها، شانس ها و منابع میباشد. روتن (1995) برخی از عناوین متفاوت مطرح در بحث شیوه زندگی را شامل موارد زیر دانست :
- شرایط زندگی(منابع)
- اداره زندگی(الگوی رفتار)
- شیوه زندگی(الگوهای مشترک اداره زندگی)
- شانس های زندگی (احتمال تطابق ساختاری شیوه زندگی و شرایط زندگی)
محیط فرهنگی اجتماعی جامعه، یکی از مهمترین عوامل تعیین کننده شیوه زندگی است. در واقع، شیلدز (1992) و سایر جامعه شناسان پیشنهاد کردهاند که شیوه زندگی مردم به طور اساسی مصنوع و تصویری از فرهنگ آن هاست و اهمیت انتخاب مردم نسبت به تعیین کنندههای اجتماعی، کم تر میباشد. شیوه زندگی مردم، مجموعهای از عناصر نهادین مؤثر در شکلگیری مدل رفتار، آرایش و سلیقه های آن ها را در بر میگیرد.
تعریف شیوه زندگی
لالوند شیوه زندگی را اینگونه تعریف کرده است: انباشت تصمیمهای متخذه توسط مردم که بر سلامت شان تأثیر گذارد و از سوی دیگر کم یا زیاد تحت کنترل آن ها باشد. عادتهای بد بهداشتی مردم، موجب ایجاد مخاطرات خود خواسته برای آن ها میشود. وقتی که تهدیدهای مذکور موجب بیماری یا مرگ شود، میتوان شیوه زندگی قربانی را عامل مؤثر یا موجب بیماری یا مرگ اش دانست.
مباحث اولیه شیوه زندگی به طور ابتدایی بر تغذیه، تحرک فیزیکی، استعمال دخانیات و مصرف الکل متمرکز بود. برنامههای بهبود شیوه زندگی نیز متکی بر این تصور بود که آموزش مردم میتواند شیوه زندگی آن ها را تغییر دهد. امروزه، درک ما از شیوه زندگی و رابطه اش با سلامت مردم، نسبت به آن زمان دچار تغییری اساسی شده است. تحقیق و تجربه در زمینه ارتقای سلامت مردم، روش تفکر ما درباره شیوه زندگی و نحوه تلاش ما برای بهبود سلامت را تغییر داده است.
در طول 30 سال گذشته، تعریف سازمان جهانی بهداشت از شیوه زندگی موجب درک گستردهتری از عوامل تعیین کننده یک شیوه زندگی سالم شده است. طبق این تعریف: شیوه زندگی راهی برای زندگی بر اساس الگوهای قابل تعریف رفتار است که از طریق تعامل بین ویژگیهای فردی مردم و روابط اجتماعی آن ها و نیز شرایط زندگی اجتماعی، اقتصادی و محیطی مربوطه تعیین میشود.
تعریف سازمان جهانی بهداشت حاکی از آن است که الگوهای رفتاری به طور مداوم در پاسخ به شرایط متغیر اجتماعی و محیطی تعدیل میشوند. طبق تعریف مذکور، تلاش برای بهبود سلامت مردم از طریق توانمندسازی آن ها برای تغییر شیوه زندگیاشان باید هم در راستای تغییر فرد و هم در راستای تغییر شرایط زیستی و اجتماعی مؤثر در رفتار یا شیوه زندگی اشان تنظیم گردد. این تعریف بیشتر مؤید آن است که شیوه زندگی ایده آل معلوم نیست و عوامل زیادی در تعیین راه مناسب برای زندگی هر یک از اعضای جامعه مؤثراند.
یک تعریف بازسازی شده از شیوه زندگی باید علاوه بر عوامل مؤثر در تغذیه، تحرک فیزیکی و مصرف الکل؛ بتواند تأثیر شرایط و فرآیندهای اجتماعی نظیر وضعیت اقتصادی اجتماعی و روابط اجتماعی حاکم بر جوامع بر شیوه زندگی مردم را محاسبه نماید و مرزهای شیوه زندگی باید در آن سوی افراد تعیین شود.
چشم اندازهای اخیر در مورد عوامل تعیین کننده سلامت مردم، درک ما را از عناصر تشکیل دهنده یک شیوه زندگی سالم توسعه داده است برای مثال میتوان به عناصر زیر اشاره نمود:
- تطابق مؤثر اکنون بهطور گستردهای به عنوان یک تعیین کنندة مهم سلامت محسوب میشود. رفتارهای تطابقی به مردم کمک میکند تا فارغ از رفتارهای مخاطره آمیز با چالش ها و استرس های زندگی شان رو به رو شوند.
- یادگیری مادام العمر بخشی از یک شیوه زندگی سالم است.
- احتیاطهای ایمنی و امنیتی در خانه، مدرسه و محل کار بخشی از یک شیوه زندگی سالم است.
- فعالیتهای اجتماعی و داوطلبانه با شناخت تأثیر روابط اجتماعی بر سلامت به عنوان جزیی مهم از شیوه زندگی سالم محسوب میشود.
- حس هدفمند و معنا دار بودن زندگی، معنویت و امید از عناصر اصلی یک شیوه زندگی سالم است. این مفاهیم در برگیرندة تلاش برای درک و یافتن موقعیت فرد در دنیا میباشد.
طبق نظر مکلوری و همکاران، رفتارهای بهداشتی مردم توسط پنج دسته از عوامل تعیین می شوند: عوامل درون فردی؛ فرآیندهای بین فرد و گروههای اولیه؛ عوامل ساختاری؛عوامل اجتماعی و سیاستهای همگانی.
قرارگرفتن چهار عامل از پنج عامل مذکور در بیرون فرد یعنی در جامعه او نشان دهندة اهمیت بیشتر مداخلههای پیش بینی شده در جامعه نسبت به مداخله در سطح فردی میباشد. شواهد قوی و قانع کننده بسیاری درباره تأثیر عوامل تعیین کننده اجتماعی بر سلامت وجود دارد. برای اجتناب از این تصور که شیوه زندگی یک خصیصه فردی است و این که رفتار فردی اولین سطح تغییر می باشد، فرولیش و پوتوین (1999) پیشنهاد کردند که تعریف مجدد شیوه زندگی نیازمند بررسی شیوه زندگی جمعی مردم است. این مؤلفان پیشنهاد کردند که چنین اکتشافی به درک کاملتر تعامل بین شرایط اجتماعی و رفتار فردی در شکل دهی سلامت کمک خواهد کرد. آن ها همچنین پیشنهاد کردند که مفهوم معاصر شیوه زندگی با تجسم اولیه آن بر اساس نظر ماکس وبر بسیار متفاوت است. وی شیوه زندگی را به طور عمده مبتنی بر شرایط و تفاوت موجود میان گروههای مختلف جامعه تعریف می کرد و معتقد بود که شیوه زندگی مردم توسط مدل های مصرف تقویت میگردد.
نوسازی مفهوم شیوه زندگی
نوسازی مفهوم شیوه زندگی سالم بر اساس موقعیت اجتماعی مردم، مشابه بازسازی مفاهیم موجود در حیطه استرس و تطابق می باشد. برای نوسازی مفهوم استرس و تطابق از مفهومی تنها فردی (چگونه من به تنهایی با استرس مقابله کنم)، به فرآیندهایی اجتماعی (چگونه ما با استرس مقابله کنیم و چگونه دیگران بر استرس و تطابق، اثر میگذارند)، حرکت هایی انجام شده است. تم اصلی این تغییر در اندیشه وابستگی متقابل و شواهد فزاینده در زمینه تاثیر آن بر تطابق و بر انتخاب شیوه زندگی سالم است. وابستگی متقابل به معنای به هم پیوستگی مردم با جامعه ای است که در آن زندگی می کنند. هویت ها، انتخاب ها و شیوه زندگی هر شخصی تا اندازه خیلی زیادی با توجه به وابستگی متقابلش تعریف میشود. در یک تفکر مبتنی بر وابستگی متقابل، شیوه زندگی سالم کمتر به عنوان مهارتهای فردی اکتسابی و بیشتر به عنوان صلاحیتهای اکتسابی و انتخاب مسیری برای خلق یک محیط حمایتی مشترک برای زندگی سالم درک می شود.
اتکای ساختار سلامت مردم بر شواهد قوی، موجب افزایش توجه به عرصة جامعه میگردد. در کل، جامعه جایی در زنجیرة بین مردم و محیط فیزیکی زندگی آن ها می باشد. با استفاده از تعریف گرین و کریوتر (1999) می توان گفت که جامعه جمعی از مردم است که با ارزشهای مشترک و علایق متقابل شان در زمینه توسعه و ارتقای سلامت گروه یا ناحیه جغرافیایی اشان تعیین می شوند. جامعه کانون تعامل بین مردم و نیز کانون تعامل بین بسیاری از عوامل تعیینکننده محیطی (بیرون از فرد) سلامت نظیر محیط زیست می باشد. تأثیر جامعه بر سلامت مردم، تک بعدی نیست (جامعه من، سلامت من را متأثر میسازد). ارتباط مذکور دو بعدی (مردم سلامت جامعه را تقویت یا تضعیف میکنند و بر تندرستی دیگران مؤثراند) و با ارتباط درونی (جامعه و اعضای اش جدایی ناپذیر هستند) می باشد.
تمرکز بر مباحث ویژة شیوه زندگی مردم نظیر تغذیه و تحرک فیزیکی به تنهایی و از یک منظر فردگرایانه، این نگاه که شیوه زندگی سالم تنها درباره (من برای خودم چه باید بکنم) می باشد را تقویت می کند. حال باید دید که در صحبت از شیوه زندگی سالم با توجه به رابطه فرد با جامعه، چه عناصری از فرد در متن جامعه باید در تعریف ما از یک شیوه زندگی سالم لحاظ گردد؟
در زیر فهرستی از عناصر مذکور بیان می شود:
الف)سلامت و ایمنی من، بر شیوه زندگی دیگران اثر میگذارد: سلامت شخصی مردم بر شیوه زندگی دیگران تأثیر دارد (بار بیماری و آسیب و ارایه مراقبت).
ب)اقدامات من، بر شیوه زندگی دیگران اثر می گذارد: اقدامهایی که شیوة زندگی دیگران را تحت تأثیر قرار می دهد شامل حمایت اجتماعی از رفتارهای سالم، خدمات نجات داوطلبانه، ایفای نقش به عنوان یک الگو برای کودکان وخانواده ها یا هم سالان، ایجاد محیط فیزیکی مناسب برای زندگی سالم، جلب شرکا برای معرفی عملکرد سالم به دیگران، پیشنهاد فرصت مناسب برای مداخله در رفتارهای مثبت بهداشتی به مردم (کمک های بهداشتی و خدمات امداد و نجات) میباشد.
ج)من بر شرایط جامعه ای که در آن زندگی میکنم، اثر میگذارم و این اثر در شیوههای زندگی سالم دخیل است: مردم درسلامت جامعه اشان سهیم هستند. آن ها از انرژی و تخصص خود در برنامه ریزی، طراحی و توسعه ابتکارهای جامعه سالم و برای حمایت از کاهش عوامل ضد سلامت ( مثل محیط های فیزیکی غیرایمن) استفاده میکنند.
د)ما (در همکاری با هم) بر سلامت دیگران اثر میگذاریم: اعضای هر جامعه ای برای کمک به افرادی که در نتیجه شرایط فردی یا مجموعهای از عوامل استرس زا مثل از دست دادن شغل شان، دوران سختی را میگذرانند یا کسانی که برای سازش مؤثر نیازمند حمایت دیگران هستند، همکاری میکنند. ممکن است مردم برای خلق حمایتهای بنیادین مثل ایجاد یک مکان تفریحی یا لابی برای کاهش آلودگی ها در جوامع شان با هم همکاری کنند. حمایت جوامع نیز ممکن است که به دنبال حوادثی که برای افراد رخ می دهد، فعال شود اما آنچه که بیشترین تأثیر را دارد شبکه های اجتماعی محلی است.
در جوامع پیش صنعتی، مردم برای بقا نیازمند تعاون و اشتراک هستند. با صنعتی شدن جوامع و تغییرهای حاصل از آن، ارزش ها و هنجارهای اجتماعی از عدم وابستگی (استقلال) و کسب منابع فردی حمایت میکنند. اکنون، بسیاری از مردم اهل یک جامعه حمایت گر نیستند. در مرکز و حومه شهرها، مردم زیادی دور از خانواده و دوستان شان زندگی میکنند. فرهنگ سرعت، فرصتی برای ایجاد روابط جدید و خلق عواطف عمومی باقی نمیگذارد. جایگزینی وابستگی به خانواده، همسایه ها و هم محلی ها توسط نهادهایی نظیر سازمان ها، دولت ها و شرکت ها موجب توسعه بی عاطفگی و قطع ارتباطات انسانی میشود.
جامعه اغلب محل خواب، کار و عبور است. جامعه بازارنگر فردگرای ما مردم را به خرید خدماتی که در آغاز توسط روابط فردی و جمعی ارایه میگردید، تشویق می کند بنابراین دیگر انگیزهای برای سرمایهگذاری در ایجاد روابط انسانی باقی نمیماند و توسعه مبتنی بر مشارکت مردم با تزلزل روبرو می شود. در چنین شرایطی شاید نیازمند پرورش مفهوم جدیدی از وابستگی متقابل می باشیم که در آن جامعه به عنوان جایی برای وابستگی متقابل و پویای مردم به یکدیگر و به جامعه ای که در آن زندگی می کنند، ارزش گذاری میشود؛ جایی که مردم احساس کنند بخشی از یک جامعه توسعه دهندة سلامت و بخشی از رشد و وجود آن جامعه اند.
وقتی که واژة شیوه زندگی به کار برده میشود باید مؤلفههای بیانگر وابستگی متقابل بین مردم و جامعه را نیز در برگیرد. مهمتر آن که انحصار این واژه در جنبه های رفتاری مؤثر بر سلامت نظیر تغذیه یا تحرک فیزیکی صحیح نیست و نباید تنها به عنوان رفتارهای بهداشتی اصلاح پذیر فردی مشاهده شود.
یک شیوه زندگی سالم می تواند به عنوان تعریفی عمومی از رفتار مردم در سه بعد درون فردی، محیطی (خانواده، هم سالان، جامعه، محل کار) و رابطه بین مردم و جامعه آن ها در نظر گرفته شود.
مفهوم بازسازی شدة شیوة زندگی سالم، شامل ابعاد مردم، جامعه و وابستگی متقابل بین مردم و جامعه میباشد. یک شیوة زندگی سالم تلاشی است برای تأمین تعادل منطقی و خردمندانة (اصلاح یا افزایش) سلامت فردی، سلامت سایر مردم و سلامت جامعه. اکثر مردم انتخاب میکنند اما انتخاب های بسیاری از آن ها محدود است. در تنظیم انتخابهای در دسترس، عواملی نظیر آموزش، روابط، جامعه پذیری، فردیت، توانایی جسمی و روانی، عوامل موقعیتی و اهداف نهایی و مالی و سایر منابع درگیراند. مردم در متن هنجارهای اجتماعی و گسترة جامعه و شرایط اقتصادی، دست به انتخاب میزنند. برای مردم برخوردار از درآمدها و آموزش بالاتر، فرصت انتخاب بیشتر است اما این بدان معنا نیست که آن هایی که از دانش و منابع کافی برخوردارند، همیشه رفتار سالم تر و ایمن تری را انتخاب میکنند.
وقتی که سلامت بیشتر به عنوان حاصل انتخابهای فردی مردم مورد ملاحظه قرار گیرد، پیوندهای واضح موجود میان انتخاب شیوه زندگی و شرایط زندگی نمایان میگردد و ضرورت توجه جدی به وابستگی متقابل بین عملکرد فردی مردم و بافت اجتماعی اقتصادی جوامع نیز واضحتر میشود. تعریف سازمان جهانی بهداشت از سلامت خاطر نشان میسازد که سلامت خود یک انتها نیست بلکه منبعی برای زندگی روزانه است. علاوه بر این، انتخابهای بهداشتی و شیوههای زندگی مردم، داخل فعالیتهای روزانه (کار، آموزش، والدی، روابط بین فردی/گروهی و اجتماعی) جای میگیرند طوری که ممکن است به طور خاص به عنوان انتخابهای سلامت تشخیص داده نشوند.
به اعتقاد لوپتون (1994) امور حفظ سلامت به تنهایی رخ نمیدهند بلکه در سایر امور زندگی روزانه جای می گیرند البته بهگونهای در زندگی روزمره مردم ادغام شده اند. اغلب هر رفتار تداعی کننده سلامت، به روشی در سایة سایر مقاصد مهم برای وجود فرد رخ میدهد. نقش فعالیت ها و ارزشهای ارتقای سلامت و گفتگو در باره آن ها باید در فرهنگ با ارزش زندگی روزانه مردم، ارزیابی شود.
بسیاری از مردم برای رفع نیازهای چندگانه و رقابتی فردی و خانوادگی خود مجبورند دست به انتخابهایی بزنند و که گاه انتخابهایی میشود که به طور خاص معطوف به سلامت فردی است.
بسیاری از مردم به شیوهای زندگی می کنند که میدانند ناسالم است اما می خواهند به نیازهای اصلی و فوری خود پاسخ دهند. به منظور مقابله با انتخاب شیوه زندگی ناسالم (آن هایی که از نظر علمی ثابت شده است که برای سلامت فرد مضراند)، باید عوامل مؤثر در عرصة زندگی مردم درک و تغییر داده شوند تا انتخاب های سالم تر امکانپذیر گردد.
مدل کیفیت زندگی
مدل کیفیت زندگی مرکز ارتقای سلامت دانشگاه تورنتو بیانگر بودن، شایسته بودن و وابسته بودن می باشد. به اعتقاد ریبورن، روتمن(1998) و رنویکو همکاران (1996) این مدل پیشنهاد میکند که مردم کیفیت زندگی را به عنوان یک هدف نهایی تعریف می کنند و سلامت مفهوم تلاش های فردی آن ها در راستای تحقق آن هدف نهایی میباشد.
سلامت و بیماری ریشه در تعامل پیچیدة بین مردم، عوامل ساختاری اجتماعی (مثل موفقیت تحصیلی و شغل)، عوامل فرهنگی (مثل باورهای سلامت جوامع گوناگون محلی و خرده فرهنگ های همسان ها) دارد که به صورت خطرها یا عوامل حفاظتی خاص دیده میشوند. علاوه بر عوامل مذکور، فشارهای جلب مشتری بازار و اطلاعات منابع مختلف نیز ممکن است بر درک سلامت و خطر اثر گذارد.
اگر مجاورت با میکروب ها (باکتری یا ویروس)، با محصولات (سیگار یا استعمال دخانیات)، یا با آلوده کننده های شیمیایی در هوا، آب و غذا به عنوان عوامل مؤثر بر سلامت قلمداد شود، عوامل تعیین کننده سلامت (مثل آموزش، جنسیت، استعداد ژنتیکی و غیره) باید به عنوان مشروط کنندههای فردی و اجتماعی مؤثر بر احتمال و وسعت مجاورت با عوامل مؤثر بر سلامت در نظر گرفته شوند.
معلوم شده است که تعامل بین مجاورت مردم با عوامل مؤثر بر سلامت، عوامل متغیر اجتماعی و زمینه های ژنتیک، موجب تجربه درجههای گوناگونی از سلامت و بیماری توسط افراد و جمعیت های مورد نظر میگردد. در چنین حالتی شیوه زندگی سالم به صورت تعامل بین انتخابها و عادات مردم با موقعیت های اجتماعی، آسیب پذیری ها و مجاورت های محلی با خطرها تعریف می شود. زمان صرف شده داخل و خارج از خانه و نوع همسایگی در جامعه نیز همانند عادتهای غذایی، تحرک فیزیکی و مصرف الکل یا دارو از عوامل مؤثر بر شیوه زندگی مردم هستند.
تفکر در باره سلامت و خطرهای سلامت مطرح شده به عنوان عوامل تعیین کننده سلامت، شیوه های زندگی و الگوهای حاصله از مجاورت با چندین عامل خطر و نتایج نامساعد آن؛ برای رسیدن به درک بهتری از نحوه حفظ سلامت یا تولید بیماری مهم میباشد. با چنین درک کاملی، ضرورت تجربه هم زمان و هماهنگ برنامههای مداخلهای چند سطحی، ترکیب اطلاعات، سیاستهای مالیاتی، بازاریابی اجتماعی، اقدامات تقنینی و اجتماعی برای تأثیر بر سلامت مردم توجیه می شود.
به اعتقاد فرولیش و پوتوین (1999) انتخاب مردم، رفتاری اتفاقی و مستقل از ساختار و بافت جامعه ای که در آن زندگی می کنند نیست بلکه متأثر از شانسهای زندگی آن ها می باشد. پنج عامل مهم تعیینکنندة انتخاب های مردم -که شیوه زندگی را نیز می توان ترکیبی از این انتخاب ها دانست- شامل مهارت های فردی، استرس، فرهنگ، روابط اجتماعی و احساس کنترل میباشد. با وجود این که مفاهیم مذکور به عنوان عناصر اصلی هر شیوه زندگی در نظر گرفته میشوند اغلب در مداخلات ترویج شیوه زندگی سالم نادیده گرفته می شوند.
امروزه به خوبی مشخص شده است که افزایش مهارت های فردی مردم، عنصر مهمی از ارتقای سلامت بوده و شامل مهارتهایی ورای مهارتهای مرتبط با اقدامهای خاص بهداشتی می باشد. مهارتهای زندگی، تواناییهای تطبیق و رفتارهای مثبتی هستند که مردم را قادر به رویارویی مؤثر با تقاضاهای زندگی روزمره میسازند. چنین مهارتهایی شامل مهارتهای فردی، بین فردی، شناختی و فیزیکی میباشد که مردم را قادر به کنترل و اداره زندگیاشان میسازند. مهارتهای زندگی فردی شامل سواد خواندن و شمردن، تصمیمگیری و حل مسأله، تفکر خلاق و نقاد، هم دلی، حمایت متقابل، خودیاری، جلب حمایت، برقراری ارتباط و تطابق می باشد.
انتخابهای مردم همچنین به شدت تحت تأثیر استرس میباشد. تمامی رفتارهای انسان حتی میزان مقاومت افراد در برابر فرهنگ غالب در یک جامعه، به درجات متفاوتی فرهنگ و ارزشهای آن جامعه را منعکس میسازد. از سوی دیگر هنجارهای اجتماعی و کلیشه های رفتاری رایج در جامعه نیز انتخاب فردی مردم را محدود میکنند. احساس کنترل زندگی و موفقیت نیز از دیگر مؤلفههای مهم موثر در انتخاب و در نتیجه شیوه زندگی میباشد. سطوح بالای استرس نشان دهندة عدم کنترل طولانی مدت است که موجب اضطراب و احساس ناامنی میشود. به اعتقاد برونر (1997) استرس مسوول طیف گسترده ای از تغییرات فیزیولوژیک شامل افسردگی، استعداد ابتلای به عفونت، دیابت، فشار خون بالا و خطر بیشتر حملة قلبی میباشد. لوماس (1998) بیان میکند که تأثیر حمایت و همبستگی اجتماعی بر بیماری قلبی بسیار قویتر از مراقبت های پزشکی از مردم میباشد.
والرشتاین (1992) نقش ناتوانی را به عنوان عامل خطری برای بیماری و در مقابل نقش توانمندی را به عنوان یک عامل موثر در ارتقای سلامت گزارش کرد. او ادبیات موجود در زمینه اپیدمیولوژی اجتماعی، سلامت شغلی، استرس، سرمایه اجتماعی، ظرفیت جامعه، مشارکت مردم و شبکه های اجتماعی و مدیریت جامعه را مرور نمود و از این مجموعه ادبیات گوناگون، نتیجه گرفت که احساس کنترل مردم بر سرنوشت فردی یا فقدان آن، به صورت یک عامل خطر آشکار می شود. یک فرضیه مؤثر آن است که فقدان احساس کنترل بر سرنوشت در مردمی که بسیاری از تقاضاهای شان بی جواب مانده یا به طور مزمن در شرایط حاشیهای قرار گرفتهاند و نیز در مردم فاقد منابع، حمایتها یا تواناییهای لازم برای توسعه کنترل بر زندگی اشان، استعداد ابتلای آن ها به بیماری را افزایش می دهد.
یک جامعه سالم، احساس تعلق و برخورداری از ارزش را در مردم ایجاد میکند که چنین احساسی از استرس میکاهد، باعث تقویت احساس کنترل در مردم می شود و نیز از انزوای اجتماعی آن ها می کاهد. محیط حمایتی میتواند در خانه، اماکن عمومی، مدارس، محل کار و محیط تفریح خلق شود. در کنار این پاسخ های اجتماعی به استرس؛ پاسخ فردی به استرس شامل کنترل آن با دارو یا مدیریت فردی استرس میباشد.
بنا بر اعلام سازمان جهانی بهداشت (1998) رویارویی با دلایل استرس در سطح جامعه از طریق خلق محیط های حمایتی در خانه، مدارس، شرکت ها و سایر سازمان ها رویکرد مقبولتری است. به اعتقاد هانسون و اینپرس (1996) حمایت و ارتباط اجتماعی با خانواده، دوستان و اعضای جامعه، عوامل مهمی برای ارتقای سلامت و کاهش مرگ زود هنگام میباشند.
امروزه حمایت اجتماعی به عنوان یک عامل تعیینکنندة مهم سلامت شناخته شده است. ممکن است ثبات تأثیر روابط اجتماعی بر سلامت، بیشتر و حتی خیلی بیشتر از تأثیر رعایت فردی شیوه زندگی سالم و اجتناب از رفتارهای پر خطر باشد. حمایت اجتماعی، حفاظی در برابر حوادث گوناگون زندگی و شرایط زندگی بوده و نیز منبعی عاطفی و کاربردی برای افزایش قدرت سازش و نیز افزایش کیفیت زندگی مردم میباشد.
وابستگی و تعلق مردم به یک گروه اجتماعی یا هویت محلی موجب میشود مردم مراقبت شدن، دوست داشته شدن و محترم شمرده شدن را احساس کنند. بنابر اعلام سازمان جهانی بهداشت (1998)، چنین احساس تعلقی موجب تقویت احساس برخورداری از ارزش و مقام اجتماعی و نیز افزایش احساس کنترل میگردد که اثر حفاظتی این دو عنصر بر سلامت مردم بسیار قوی می باشد. به اعتقاد کاپلان و همکاران (1998)، کاواچی و همکاران (1996) و اکسمن و همکاران (1992) احتمال تجربه افسردگی و بیماری روانی، خطرات بارداری و ناتوانی مزمن در افراد منزوی و فاقد حمایت اجتماعی، بیشتر است.
بنا بر اعلام سازمان جهانی بهداشت (1998) داشتن روابط اجتماعی مناسب می تواند عواقب استرس را کاهش دهد. مداخلههای تقویت حمایت اجتماعی، نتایج پزشکی را در مجموعهای از جمعیت های پرخطر بهبود می بخشد.
البته نباید بدون بررسی جدی، جامعه به عنوان کانون ایدهآل تلاشهای ارتقای سلامت محسوب شود. چالش های تمرکز بر جامعه، شامل مسایل قدرت (در گروه ها و یا خارج از گروه ها)، شبکه سازی و کنترل (تحدید آزادیهای فردی) مردم میباشد. در واقع مدیریت جامعه میتواند بسیار دشوار باشد. با استفاده از نظرات هابفول (1998) و لیونست و همکاران (1998) می توان گفت که یکی از بزرگ ترین چالشها، ایجاد امتداد منطقی بین فرد و جامعه و ضرورت رسیدن به تعامل معقول بین تلاش در سطح فردی و اجتماعی میباشد. هر چند که جامعه منبع عمده ای برای سلامت است اما می تواند خود چالش عمدهای برای سلامت باشد.
به اعتقاد استوارت (1996) احتمال درگیری در رفتارهای مخاطره آمیز نظیر انتخاب غذای ناسالم و استعمال دخانیات در مردمی که در جوامع فقیر یا ناامن زندگی میکنند، بیشتر است چون لذت تأمین شده از چنین رفتاری، اغلب موجب دوری و رهایی موقت مردم از شرایط دشوار زندگی اشان می گردد.
صفات فردی نظیر خوش بینی و رضایت شخصی در زندگی سالم مردم مؤثراند. برای مثال، تحقیقات نشان دادهاند که افراد خوش بین عمر بیشتری دارند. مردمی که درباره خودشان تفکر مثبتی ندارند یا تأثیر تلاش خود را در ایجاد تغییر احساس نمیکنند، چرا باید یک شیوه زندگی سالم را برگزینند؟ مفهوم درماندگی آموخته شده بیانگر چنین وضعیتی است.
درماندگی آموخته شده بیان میکند که مردم وقتی وارد فعالیت های اجتماعی میشوند که باور کنند تلاش آن ها بیفایده نخواهد بود. به اعتقاد باندورا (1986) و سلینگن (1975) در حالت درماندگی آموختــــه شده، مردم نمیتــوانند هیچ کـنـتـرلی بــر شرایط و محل زندگـــی اشان داشتــه باشند. اگر مردم معتقد شوند که نمیتوانند بر جنبههای مختلف زندگی خود اعمال کنترل نمایند، تغییر رفتارشان برای کنترل سلامت خود، خانواده و جامعه ای که در آن زندگی میکنند، بعید به نظر میرسد.
رویکردهای تأثیر بر شیوه زندگی میتوانند به طور بالقوه در راستای تغییر رفتار فردی مردم، تغییر برخی از شرایط جامعه یا تغییر روابط بین فرد و جامعه اعمال شوند. امروزه شواهدی از موفقیت مداخلات ارتقای سلامت چند سطحی (تغییر رفتار فردی و نیز تعدیل هم زمان شرایط اجتماعی) موجود است.
بازشناسی دو مفهوم رفتار مرتبط با سلامت و رفتار منتهی به سلامت مهم می باشد. اولی رفتاری است که برای سالم گشتن اتخاذ میشود و دومی رفتار اتخاذ شده به دلایل دیگر است که دارای نتایج بهداشتی نیز میباشد (خواه شناخته شده یا شناخته نشده برای فرد). تلاشهای ارتقای سلامت گاهی اوقات برای افزایش رفتار مرتبط با سلامت اعمال میشوند و در مواقعی دیگر در راستای رفتار منتهی به سلامت هستند.
امروزه، اکثر راهبردهای تغییر یا تقویت شیوه زندگی مردم در سطح فردی هدفگذاری میشوند و راهکارهایی نظیر بسیج های آموزشی چندرسانه ای، بازاریابی اجتماعی، اقدامات تشویقی و تنبیهی (وضع قوانین، مالیاتها، جریمهها، بیمه، استانداردهای ایمنی)، آموزش، ارتباطات سلامت (جمعی و بین فردی)، خدمات ارتقای سلامت و پیشگیرانه سیستم سلامت همگانی، کلینیکهای اجتماعی و فعالیتهای ارتقای سلامت در موقعیت های ویژه نظیر محل کار، مدرسه، خانه یا مطب پزشکان دارند.
یافتههای عمومی حاصل از تحقیق در مورد ارتقای سلامت و اصلاح رفتارهای بهداشتی مردم نشان داده است که بعید است برخوردهای کوتاه مدت بدون دخالت و مشارکت مردم، موجب تغییر هنجارهای فرهنگی جامعه گردد و تداوم یابد. تحریک تغییر هنجارهای فرهنگی اغلب نیازمند تأمین منابع است. رهبری برخاسته از جامعه، نقش مهمی در موفقیت مداخلههای ارتقای سلامت دارد و مشارکت مردم در تعیین اهداف نهایی و انتخاب راهبردهای ارتقای سلامت بسیار مهم میباشد.
اولگولین و همکاران (1999) میگویند بدون یا تا تضمین نیازهای زندگی روزانه مردم، مردمی که در شرایط با درآمد پایین تری به سر میبرند، متمایل یا قادر به توجه به پیشگیری از بیماری قلبی عروقی به عنوان یک اولویت بهداشتی نیستند. مطلب بعدی آن است که تا زمانی که آژانس ها و گروه های اجتماعی جامعه برای مشارکت در چنین برنامههایی بسیج نشوند و نقش رهبری مداخلات منتخب را به عهده نگیرند، برخورداری از تعهد پایدار و مداوم گروه های مذکور نسبت به برنامههایی که اغلب به سادگی توسط متخصصان انتخاب میشوند و از منابع کافی برخوردار نیستند، ممکن نیست.
موفقیت محدود تلاشهای اولیه برای بهبود سلامت مردم از طریق آموزش شیوه زندگی سالم، تمرکز مداخلات را از رویکردهای فردی به سوی رویکردهای جامعی که سلامت را به عنوان موضوعی اجتماعی میبینند و روی فرآیندهای اجتماعی مؤثر بر رفتار فردی مردم کار میکنند، برگردانده است. امروزه درک شده است که قرار دادن مسوولیت مطلق تغییر روی فرد، پاسخ کاملی نیست. چنین پاسخی بیش از رویارویی با شرایط اجتماعی خالق رفتار مضر، قربانی را سرزنش میکند.
به اعتقاد لیونز و همکاران (1998)، پاسخهای اجتماعی میتوانند موجب تقویت راهبردهای سازش یا تغییر فردی و در نتیجه بهبود سلامت گردند. با این حال، بستر جامعه میتواند احتمال بروز مشکل برای افراد را افزایش دهد.
به گفته لوماس(1998) مداخلههای اجتماعی،کل جامعه را از طریق طراحی و اجرای مداخلات واضح مبتنی بر جامعه اند برای تعدیل رفتار مردم، اصلاح می کنند. به اعتقاد کاواچی، کندی و همکاران (1997) اکنون اهمیت اقدام مبتنی بر جامعه برای ارتقای سلامت مردم- از طریق ایجاد شبکههای اجتماعی و خلق سرمایه اجتماعی- بیش از گذشته شناخته شده است.
سرمایه اجتماعی توسط تعامل روزانه مردم با یکدیگر در ساختارهایی نظیر گروه های مدنی و مذهبی، اعضای خانواده، شبکه های اجتماعی غیر رسمی و بر اساس هنجارهای داوطلبی، نوع دوستی و اعتماد خلق می شود. هم کاری اعضای یک جامعه در زمینه منافع مشترک، چنین شبکه ها و پیوندهایی را قویتر میسازد. بنا بر اعلام سازمان جهانی بهداشت (1998) سرمایه اجتماعی بر سلامت مردم تأثیر میگذارد و ممکن است فواید سرمایهگذاری برای سلامت را افزایش دهد.
در حرکت شهر سالم، شهرها به طور موفقیتآمیزی شیوه های زندگی جمعی سالم را از طریق افزایش فضای سبز و زمین های بازی، دور کردن ماشینها از خیابان های مرکزی شهر، بهبود حمل و نقل عمومی و ایجاد مراکز تفریح جمعی، خطوط پیادهروی و مسیرهای دوچرخه سواری خلق کردهاند.
ویندهال و همکاران (1999) در سوئد و در یک مداخله اجتماعی برای پیشگیری از بیماری های قلبی عروقی، نتیجه گرفتند که استفاده هم زمان از رویکردهای فردی و جمعی در یک جامعه، میتواند موفق باشد. ابتکارهای اجتماعی طراحی شده برای اصلاح روابط بین فرد و جامعه با امیدهای زیادی روبرو است. اندرسون (1999)، گلوبرمان (1999) و استوکلنر (1996) نشان دادهاند که این رویکردهای زیستی اجتماعی دارای اثر مثبتی بر سلامت هستند.
رویکردهای زیستی اجتماعی سلامت را به عنوان محصولی از روابط بین فرد و جامعه اش، قلمداد میکنند و بر افزایش توانایی مردم برای درگیری در بهبود شرایط جامعه اشان متمرکز میباشند. رویکردهای زیستی اجتماعی اغلب چند رشتهای و با یک مؤلفه مشارکت فردی قوی میباشند. چنین رویکردهایی، مداخلههای فردی و متمرکز بر جامعه را درهم میآمیزد. در طول دهه گذشته، برنامههای ارتقای سلامت، از صدها پروژه مبتنی بر مشارکت مردم طراحی شده در زمینه توانمندسازی مردم برای مشارکت در تغییر وضعیت جامعه اشان حمایت نمودهاند.
ایجاد چارچوبی منطقی برای توسعه مفهوم وابستگی متقابل، نیازمند توجه به تأثیر متقابل مردم بر انواع مسایل محیط زندگی اشان و نیز همکاری مردم با یکدیگر است. هم زمان با پیچیده شدن مشکل موردنظر، سطح اقدام نیز باید پیچیدهتر شود چرا که در چنین شرایطی مردم نیازمند منابع بیشتری میشوند (مثل بیماری مزمن). درک سطح اقدام جمعی مورد نیاز برای رویارویی مؤثر با هر مسأله ای، یک مهارت سازشی مهم می باشد. با استفاده از نظرات لیونز و همکاران (1998)، می توان گفت یک شیوه زندگی سالم باید در برگیرنده فراگیری مهارتهای سازشی، گردآوری منابع مورد نیاز برای سازش و توسعه راهبردهای سازش در چشم اندازی از وابستگی متقابل باشد.
خلق محیط های حمایتی برای ارتقای سلامت مردم در جوامع نیازمند اقدام در بسیاری از سطوح است و ممکن است شامل تلاشهای سیاسی برای توسعه و اجرای قوانین و سیاست های حمایتی، توسعه اقتصادی پایدار جوامع و انواع اقدامات اجتماعی باشد.
تحقیقات نشان دادهاند که مشارکت مردم در برنامههای ارتقای سلامت و پیشگیری از بیماری و آسیب، حیاتی میباشد. جوامع و اعضای شان باید ظرفیت ایفای نقشهای قویتر در ارتقای سلامت و پیشگیری از بیماری و آسیب را کسب نمایند. ظرفیت جامعه به معنای توسعه نهاد جامعه برای ارتقای سلامت و پیشگیری از بیماری و تعهد آن برای مداخله در این مقاصد میباشد. این فرآیند چند وجهی میباشد: یک فرهنگ عمومی قوی حامی سلامت مردم، تعهد مردم به ارتقای سلامت را افزایش میدهد؛ در چشم اندازی مشترک، تندرستی و ایمنی همه مردم را افزایش میدهد؛ بهبود تعامل فرد و جامعه با افزایش مشارکت مردم موجب ارتقای سرمایه اجتماعی، همبستگی اجتماعی و بهبود پذیری جامعه میگردد؛ سلامت به منبعی فردی و جمعی برای بهبود کیفیت زندگی تبدیل میشود؛ علاوه بر این، سلامت مردم و جوامع، در کل سلامت ملل را نیز بهبود میبخشد. به طور واضح، ایجاد چنین ظرفیتی برای ارتقای سلامت و پیشگیری از بیماری و آسیب در سطح جامعه، باید بخشی مهم از خدمات سلامت متمرکز بر بهبود شیوه زندگی مردم را تشکیل دهد.
بسیج جامعه میتواند بخش های مختلف آن را آمادة مشارکت جمعی در اقدامات بیشتر برای سلامت همه مردم نماید. آموختن مهارتهای گروهی نظیر رهبری، همکاری، ارتباطات، راهبردهای حمایت اجتماعی، راهبردهای حل مسأله و سازش جمعی مؤثر باید به عنوان بخش اصلی آموزشهای شیوه زندگی به مردم محسوب شود.
اصلاح شیوه زندگی مردم نیازمند تأمین فرصتهایی برای توسعه راهبردهای سازشی و تقویت انعطاف پذیری فردی و جمعی آن ها است. یک شیوه زندگی سالم در برگیرنده تعادلی بین استقلال فردی مردم و تعامل شان با جامعه میباشد. رویکردهای اجتماعی اصلاح شیوه زندگی مردم شامل آموزش مهارتهایی است که به تقویت سرمایه اجتماعی جوامع کمک میکنند. رویکردهای زیستی اجتماعی بر ارتقای ظرفیت جوامع و توانمندسازی مردم، متمرکز هستند. هدف نهایی ترویج یک شیوه زندگی سالم در بین مردم، توسعه تعادلی منطقی بین وابستگی متقابل با آزادی و اختیار مردم و فرصت ها و موقعیت های موجود در جوامع است که به این منظور بهینه سازی منابع جوامع و تعیین سطح اقدام جمعی مورد نیاز در جامعه برای رویارویی مؤثر با یک مساله مهم می باشد.
توسعة شیوه زندگی سالم به معنای اصلاح محتوا و روابط شیوه زندگی مردم با مهارت ها و شرایط زندگی آن ها است بنابراین برای ترویج موثر شیوة زندگی سالم در جوامع، باید با مفهوم واقعی شیوه زندگی سالم و راهبردهای مشارکتی مورد نیاز برای تحقق آن آشنا شویم.
اگر انسانها بدانند که در هر لحظه خالق آینده خودشان هستند هرگز بدون هدف زندگی نخواهند کرد هدفها، به زندگیمان و شیوه استفاده از زمان جهت میدهند.
پس ابتدا باید تصمیم بگیریم که چه میخواهیم. بهترین هدفهای ما، همانهایی هستند که باعث پیشرفتمان بشوند نه اینکه ما را از حرکت به جلو باز دارند.
مهمترین عامل، در کسب هر موفقیتی، تدوین و مشخص کردن دقیق اهداف میباشد
Irhadaf.ir
کارگاه هدف گذاری استاد سجادیان
Irhadaf.ir
برای دریافت رایگان فایل کارگاه هدف گذاری کلیک کنید
Irhadaf.ir