تاریخ معاصر و ریشه های انقلاب اسلامی ایران استاد علیزاده
تاریخ معاصر و ریشه های انقلاب اسلامی
آسیب شناسی ارکان انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی اسیبها و چالشها
تاریخ معاصر و ریشه های انقلاب اسلامی ایران
ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت ابا عبدا .الحسین علیه السلام را تسلیت عرض مینماییم.
امام حسین علیه السلام:لولم یستقم دین جدّی الاّ بقتلی فیا سیوف خذینی
اگردین جدم پیامبر(ص)جز با کشتن من استوار نمیشود پس ای شمشیرها مرا فرا گیرید.
شما انگیزه این گریه و این اجتماع در مجالس روضه را ؛خیال نکنید که فقط این است که ما گریه کنیم برای سیدالشهداء؛نه سیدالشهداء احتیاج به این گریه دارد ؛نه این گریه خودش فی نفسه یک کاری از آن می آید .
امام خمینی (ره)
تحریفهای حماسه عاشورا باید زدوده شود .نگدارید مفاهیم وکارهای تحریف آمیز و غلط چشمها و دلها رااز چهره مبارک و منور سیدالشهداء منصرف کند. مقام معظم رهبری مد ظله
تاریخ معاصر
و ریشه های انقلاب اسلامی ایران
انواع تغییرات سیاسی در ساختارحکومتها:
انقلاب
کودتا
رفرم یا اصلاحات
تعریف انقلاب :
انقلاب عبارتست از طغیان و عصیان مردم یک ناحیه و یا یک سرزمین علیه نظام حاکم ِموجود برای ایجاد نظمی مطلوب .
انقلاب از مقوله عصیان و طغیان علیه وضع موجود بمنظور استقرار وضعی دیگر است .
که از تعریف ذکر شده بدست میآید که هر انقلاب دارای سه مشخصه میباشد:
الف) نارضایتی و خشم اکثریت مردم از وضع موجود
ب)بهم زدن کل ساختار های حاکمیت موجود
ج)آرمانخواهی
انواع انقلابها:
هرچند که در علل شکل گیری انقلابها ناراحتی از وضع موجود نقش اصلی را دارد امّا علت یا علل نارضایتی مردم از وضع موجود یکسان نیست :
چنانچه ریشه نارضایتی مردم دو قطبی شدن جامعه و شکاف طبقاتی باشد انقلاب اقتصادی را بدنبال خواهد داشت و مردم بدنبال تحقق جامعه ای هستند که از شکافهای طبقاتی خبری نباشد مانند انقلاب صنعتی در اروپا .
چنانچه ریشه نارضایتی مردم سلب آزادیهای مورد نظرآنها ومحروم شدن از حقوق مسلم خودشان باشد قطعاًمردم بدنبال شکل دهی به ساختار سیاسی جدیدی هستند که در آن نظام ؛آزادیها و حقوق مسلم آنان مورد نظر قرار گیرد .
مانند انقلاب کبیر فرانسه که پس تبلیغات گسترده فلاسفه و حکمائی امثال رسو درباره آزادی ؛ آرمانخواهی ؛ حیثیت و حریت انسانی زمینه قیام را آماده ساختند و مردم که بیدار شده بودند برای کسب آزادی انقلاب کردند .
گاهی ریشه نارضایتی مردم از آن جهت است که معتقدات و باورهای دینی و معنوی پذیرفته شده آنها در معرض آسیب و تهاجم جدّی قرار میگیرد که مردم برای حفظ آرمانهای اعتقادی و معنوی خود دست به قیام می زنند
چنین مردمی بدنبال تحقق جامعه ای هستند که در آن ارزشهای اعتقادی و معنوی آنان نه تنها حفظ بلکه تعمیق و گسترش پیدا کند .
سوال :
در انقلاب اسلامی ایران کدام عامل یا عوامل موثر بوده است ؟
شناخت انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی تک عاملی نبوده است بلکه در تکوین و ایجاد انقلاب اسلامی ملت ایران هر سه عامل ذکر شده در مدلهای قبلی (اقتصادی ؛ سیاسی ودینی مکتبی )بصورت مستقل نقش داشته اند .
یعنی انقلاب اسلامی در عین مذهبی و اسلامی بودن ؛انقلابی سیاسی ؛اقتصادی و مادی است که در آن حریت ؛آزادگی ؛عدالت (نبودن تبعیضهای اجتماعی و شکافهای طبقاتی )نیز در متن تعلیمات اسلامی آن وجود دارد.
در واقع هیچیک از ابعاد مطرح در انواع انقلابهای دیگر خارج از مطالبات دین مبین اسلام نبوده است.
فلذا یکی از رموز موفقیت نهضت اسلامی پیگیری کلیه مطالبات مردم در زمینهای اقتصادی ؛اجتماعی ؛سیاسی و مذهبی بوده است .
تعریف کودتا و فرق آن با انقلاب :
کودتا اقدام یک اقلیّت مسلح و مجهز به نیرو در مقابل اقلیّت دیگری که حاکم بر اکثریت جامعه هستند بوده که در آن با بهم ریختن وضع موجود ؛گروه جدید جایگزین گروه قبلی می گردد.
که در این تغییر :
اولاًمردم هیچ نقشی ندارند .
وثانیاًاین جابجایی ارتباتی به صالح بودن یا نبودن کودتا گران ندارد .
تذکر: خیلی از کودتاهایی که امروز در دنیا انجام میگیرد گاهی نام انقلاب برآنها میگذارند مانند کودتای ژنرال نجیب و جمال عبدالناصر در 1952 م مصر علیه حاکمیت.
یاکودتای 1299 رضاخان علیه آخرین شاه قاجار .
اصلاحات و یا رفرم :
اصلاحات و یا رفرم در نقطه مقابل انقلاب قرار دارد.در این نوع از تحولات سیاسی تغییرات بنیادین نبوده بلکه صرفاًتغییراتی در جهت اصلاح ساختارهای موجود را مدّ نطر قرار میدهد
همانگونه که در دوران مبارزات خیلی ها به امام (ره) پیشنهاد می کردند چه اشکالی دارد شاه برود ولی مثلاًپسر یا همسر او جانشین شاه بشود .
ویژگی های مشترک انقلاب ها (7 ویژگی)
1-نارضایتی از وضع موجود
2- نقش توده ها در انقلاب
3-گسترش اندیشه ها و ایدئولوژی های جدید جایگزین
4-بروز خشونت
5-گسترش روحیه انقلابی
6-نقش رهبری در انقلاب ها
7-تغییرات سیاسی ،اجتماعی،اقتصادی و فکری
تئوری انقلاب ها
الف) تعریف
تئوری یا نظریه: توضیح علمی قوانین حاکم برتحول در عالم طبیعت و
جامعه ئو ری های انقلاب)
دوره صفویان
(( ارکان وپایه های شاهنشاهی صفویه
1-نظریه سلطنت ایرانی
که قبل از صفویه در ایران بوده است و با تشیع اثنی عشری تلفیق شده بود
2-ادعای نیابت امام غایب
(ادعای سیادت)
3- مقام معنوی مرشد کامل د رطریقت صفوی
که عامل قدرت آنان شد.
مراحل اساسی فرمانروایان صفویان (250 سال)
دورن خانقاه
2-تاسیس دولت
3-دوران شکوفایی
4- دوره انحطاط
5-برافتادن صفویان
1-دوران خانقاه
دوران خانقاه ادامه جنبش های صوفیانه قبلی بود که در دوره مغولان به شدت آسیب دیده بود در دوره حاکمیت ایلخانان شیخ صفی الدین اردبیلی و جانشینان او جنبشی صوفیانه را راه اندازی کردند که در قرن هشتم و نهم هجری قمری تبدیل به یک جنبش سیاسی اجتماعی در شمال و اردبیل وسپس در ایران شد تا جایی که نام سلسله صفوی از آن بیرون آمد
2-تاسیس دولت صفویه
شاه اسماعیل که جوانی 14 ساله بود شیخ خانقاه اردبیل بود ومراد مریدان پر شوری که آماده بودند در اوضاع آشفته زمان فداکاری کنند اینان مردم قبایل و رهبران آنان بودند که قزلباش نامیده می شدند.اینها به انضمام گروه های دیگری که بخاطر نارضایتی از وضع کنونی بدنبال یک نظام متمرکز و قوی بودند
او با کمک آنان توانست اردبیل و سپس شروان و باکو و سپاهیان آق قویونلو ها درغرب ایران را شکست دهد .
او سپس به تبریزرفت ودو اقدام اساسی کرد:
ابتداء در سال 907 سلطنت صفویان را اعلام نمود و به عنوان اولین پادشاه صفوی تاجگذاری کرد
و سپس مذهب شیعه اثنی عشری را در ایران رسمی کرد که باعث تحولی بزرگ در ایران شد. گرچه شیعه در ایران سابغه داشت ولی مذهب رسمی نبودمثل آل بویه مرعشیان مازندران،مشعشعیان در جنوب ایران و اسماعیلیان
2/1اقدامات شاه اسماعیل بعد ازتاسیس حکومت
تصفیه دستگاه حکومتی از آق قو یونلو ها و ابقاء برخی وفاداران و نیروهای خودی
یکپارچه سازی قلمرو حکومت وسر کوب مدعیان محلی قدرت با لشکر کشی های طولانی مدت (907 تا930 هجری)و احیاء مرزهای پیشین ایران
مدیریت مرز ها و مقابله با تهدیدات خارجی از قبیل عثمانیان و ازبک ها وتصرف ماوراء النهرو عراق و خوزستان
شاه اسماعیل در سال930 هجری ق در گذشت.
2/2دوره شاه تهماسب
و پس از شاه اسماعیل، شاه تهماسب در سن 10 سالگی جانشین وی شد و دو دوره را طی کرد :
دوره اول:از 930 تا 940 در این دوره قدرت دست امیران و سران قبایل بود و البته صوفی قزلباشان محسوب می شد در این دوره اختلافات داخلی امیران ودیوانیان بطور جدی وجود داشت.
دوره دوم:از 940 تا 984 در این دوره قدرت یافت و ضمن دفاع از کشور توانست با پیمان صلح آماسیه تهاجمات خارجی را کنترل کند و خطر عپپثمانی ها و ازبک ها را دفع کند
شاه تهماسب محل حکومت خود را از تبریز که در کنار مرز بود به منطقه مرکزی حکومت یعنی قزوین منتقل کرد و فعالیت های جدیدی را شکل داد.
2/2/1ارتباط شاه تهماسب با علماء
شاه تهماسب گاهی رفتارهای مذهبی مثل توبه و اظهار پشیمانی از رفتارهای خود بروز داد که باعث شد همین رفتار ها از سایر قزلباشان تکرا ر شود. این امر باعث شد علماء به دربار رو کنند ویا بخاطر رفتار های وسواس گونه او فتاوایی صادر کنند ویا کتابی در درمان وسواس بنویسند از جمله حسین ابن عبدالصمد عاملی پدر شیخ بهایی رساله ای در رد وسواس نوشت.
2/3شاه اسماعیل دوم
پس از فوت شاه تهماسب پسر سومش اسماعیل میرزا که فردی بد گمان و سنگدل و ولذت جو بود فرمانروای صفویه شد و پس از یک سال در گذشت ولی در یک سال دست به تسویه حساب هایی زد و مخالفین خود را برکنار و یا کشت ولی در عین حال به اوضاع مملکت سروسامانی دادو امنیت را برقرار کرد.
رفتار مذهبی این فرد بر خلاف شاه اسماعیل اول بود او علمایی که به اهل سنت بودن متهم بودند میدان داد و رسم تبری را از بین برد و ضمن گرایش به میرزا مخدوم شافعی مذهب ، با سید حسین مجتهد برخورد ناروایی کرد و در ضرب سکه به نام خدا و رسول و علی تردید ایجاد کرد.
2/4 شاه محمد خدابنده
شاه اسماعیل به مرگ مشکوکی مرد وپس از او شاه محمد خدابنده فرمانروا شد او کم بینا شده بود نتوانست یک سلطنت قوی تشکیل دهد
حوادث مهم دوره او دو بعد داشت:
در بعد داخلی بخاطر کم بینایی شاه همسرش مهد علیا حکومت می کرد که باعث اعتراض و در نهایت کشته شدن او شد
در بعد خارجی عثمانی ها تبریز را اشغال شد و کشتار بی رحمانه ای براه انداختند و غارت کردند
3-دوران شکوفایی ( شاه عباس اول )
در دوره سه فرمانروای قبلی حکومت صفویه تثبیت شد اما اختلافات داخلی در بین نیرو های موثرموجب درگیری بین آنها شده بود و حکومت دچار بحران بود و بخش هایی از کشور نیز توسط عثمانی ها و ازبک ها اشغال شده بود.
اقدامات شاه عباس درطول چهل و دو سال چه بود ؟
سرکوب دشمنان خانگی و سروسامان دادن مملکت
2-با اقداماتی عثمانی ها و ازبک ها را عقب راند و در مرز ها آرامش ایجاد کرد
انتقال مرکزیت حکومت از قزوین به اصفهان برای تحکیم قدرت حکومت
4-باز سازی و نوسازی ارتش صفویه
اخراج پرتغالی ها از تنگه هرمز و ایجادسیادت دریایی در خلیج فارس و رشد تجارت دریایی ایران
5 تحکیم دولت و شکوفایی اقتصاد و تثبیت سلسله مراتب اجتماعی جدید بود و افزایش درآمد داخلی
شاه صفی
پس از شاه عباس چند تن از صفویان به سلطنت رسیدند که اولی آنها شاه صفی بود
با خارج کردن انحصار ابریشم از پادشاه باعث رونق فعالیت های تجاری و اجتماعی شد
شاه صفی مشهور به خونریزی بود او دستور داد خاندان امامقلی خان فاتح هرمز را قتل عام کنند
در دوره او با قرارداد زهاب (1049)عراق و عتبات عالیت از ایران جدا شد
شاه عباس دوم
در دوره شاه عباس دوم که نوجوان سلطان شد دوره آرامی در داخل بود
اما نا آرامی هایی در مرز های شرقی با هندوستان بوجود آمد بر سر قندهار که در نهایت ایران مسلط شد و روابط خود با همسایگان را گسترش داد و حتی اروپائیان به ایران آمدند از جمله ژان شاردن فرانسوی بود که مجذوب ایران شد و به زرگرباشی ایران شهرت یافت در این دوره هلندی ها تجارت ایران را قبضه کردند
یکی از ویژگی های این دوره آرام گسترش فعالیت های فرهنگی و هنری بود
کاخ چهل ستون و پل خواجو در این دوره ساخته شد .
مساجد ،مدارس و ساختمان های مجلل و نقاشی های دیواری و اوضاع خوب بود برای مدتی طولانی.
دوره انحطاط
( شاه سلیمان و شاه سطان حسین)
شاه سلیمان در ادامه یک دوره آرام سرکار آمد
او به امور کشور داری بی توجه بود در عین حال سیاست قتل او و کنار گذاشتن درباریان موجب شد تا بعد از او سلسله صفوی از کارگزاران قوی خالی شود
او مردی هوسران و مبتلا به امراض مقاربتی بودو مدام شراب می خورد او معروف به شاه صفی دوم بود ولی در تاج گذاری دوم به شاه سلیمان تغییر نام داد
البته در این دوره صلح برقرار بود رونق اقتصادی وجود داشت و تهدید خارجی نبود و فضای فرهنگی بود این ارامش سبب انحطاط و ضعف ارتش شد او در سال 1105 درگذشت.
شاه سلطان حسین
شاه سلطان حسین وارث شرایط زمان شاه سلیمان شد
دولت به ظاهر آباد است اما قحط الرجال است و دولت متزلزل است هجوم ها را نمی توانند دفع کنند چو ارتش قوی ندارد
ضعف مفرط سلطان حسین در کشور داری و دلایل فراوان دیگری باعث شد افغان ها از قندهار ،اصفهان را محاصره کنند و وضع اسفباری را حاکم نمایند و سپس او را تسلیم نموده وحکومت ده ساله خود را تحمیل کنند و آثار مخربی از خود بجا گذاشتند وضعیت اقتصادی بهم ریخت و علماء کشته و یا مهاجرت کردند و روابط خارجی خراب شد وروسیه و عثمانی ها به ایران یورش کردندو مناطقی را اشغال کردند و برای نجات سلطان حسین اقدام کردند ولی افغانها او را در سال 1139 کشتند .
شاه تهماسب دوم
از زمان اشغال اصفهان تهماسب دوم در خارج از اصفهان ولیعهد شد ه بود او به مناطق مختلف کشور رفت برای جلب حمایت .
او توانست با یاری نیرویی مرکب از کهنه قزلباشان امرای هوادار سلطنت صفویان و با یری ویژه نادر افشار بر اشغالگران پایتخت غلبه کند ولی نادر از او بهره برد و در سال1145 او را به دلیل بی کفایتی خلع کرد و فرزند شیرخواره اورا سلطان نامید و خود نایب السلطنه شد و در سال1148 با یک اقدام فرمایشی نادر قلی ، نادر شاه شد و سلسله صفویه جمع شد .
ویژگی های عصر صفوی
دوره صفوی با استقرار یک نظام سیاسی متمایل به تمرکز بستر مناسب برای فعالیت های فکری ، فرهنگی ،اندیشه ای و تمدنی را فراهم کرد . در واقع به نوعی دوره تجدید حیات فرهنگی وتمدنی ایران به شمار می آید
پایتخت ها بویژه اصفهان کانون اسقرار نمایندگی های سیاسی و اقتصادی ومذهبی ملت ها و دولت های گوناگون دنیا بویژه اروپا شد که در تاریخ ایران سابقه نداشت این مسئله باعث شد درک جدیدی از جامعه جهانی بوجود بیاید
شکوفایی فرهنگی و هنری و اندیشه ای این دوره مرهون معماران آن یعنی دانشوران ،علماء ،نویسندگان مورخان ،ادیبان ،نقاشان ،معماران ،و دیگر اقشار سرآمد جامعه بودند که جنبه تمدنی عصر صفویه کمک کردند .
در باره گرایش های اندیشه ای ، چند حوزه مورد بررسی قرار می گیرد :
الف ) در حوزه شریعت
بخش عمده تکاپوی اندیشه ای در حوزه فقه و احکام دین بخصوص در اواخر دوره صفوی بود .فقهاء و (اصحاب فتوا ودرس) یا اصحاب ارشاد و هدایت فعال شدند
دو گروه اصلی فعال در این دوره اخبارییون و اصولیون بودند که برتری نسبی اخباریون بر اصولیون با وجود ملا محمد امین استر آبادی وجود داشت
علامه مجلسی ره و نعمت الله جزایری و ملا عبدالله سماهیجی نیز در این حوزه قرار می گیرند
البته علامه مجلسی قائل به پرهیز از افراط و تفریط بود و با همین نگاه بهارالانوار را در همین دوره نوشته است.
ب)در حوزه حکمت
گرایشات اندیشه ای حکیمانه در دوره صفویه بخصوص زمان شاه عباس رونق گرفت .
حکیمان برجسته ای چون ملا صدرا و میر فندرسکی ،ملا محمد باقر سبزواری شیخ السلام شهر اصفهان و ... در این دوره بوده اند
گرچه در این دوره با این گرایش ها مقابله جدی شد ولی تا پایان دوره صفویه ادامه داشت .
ج)در حوزه عرفان و تصوف
موقعیت تصوف به دلیل اینکه مبنای شکل گیری صفویه بود از موقعیت بیشتری در بدنه اجتماعی برخوردار بود در حالی که گرایشات دیگر در حوزه نخبگان رواج داشت .
علی رغم مقابله جدی علماء اصفهان (مجلسی ) وقم(ملا محمد طاهر قمی ) و مشهد (شیخ حر عاملی )با تصوف گرایشات صوفیانه در این دوره با فراز و نشیب هایی حضور داشتد و اعمال صوفیانه را در توحید خانه ها دنبال می کردند و علمایی مثل محمد مومن تنکابنی از آن دفاع می کردند
وضعیت ایران در دوره افشاریه
ظهور نادر که تحت فرمان شاه تهماسب دوم صفوی لقب تهماسب قلیخان یافته بود و پیروزیهای پیاپی او بر اشرف افغان در مهماندوست و مورچه خورت و زرقان فارس و اخراج عثمانیان از ایالات اشغالی و خروج روسها از صحنه، توانست نویدبخش بازگشت ثبات دوباره به ایران و اعاده رسمیت تشیع و احیای مجدد و عظمت و پشت سرگذاشتن بحرانها بود
از روزی که نادر در سال 1139 ه . ق. در خراسان با تهماسب دوم آشنا شد و به عنوان سردار سپاهیان او پیروزیهای پیاپی کسب نمود و پس از سرکوبی فتنه افغان، در نبردهایی با عثمانیان، مرزهای غربی و شمال غربی و نیز در نبرد با ابدالیان و مهاجمان شرقی و شمال شرقی این مناطق را نیز امنیت بخشید و پس از اینکه در سال 1145 ه . ق. با خلع تهماسب، سلطنت را به فرزند خردسال وی عباس سوم واگذاشته بود، تا سال 1148 ه . ق. زمان چندان زیادی نمیگذشت. او در طول تقریبا نه سال توانست کشوری را که به دلایل مختلف دچار فساد و فروپاشی شده بود و مانند غنیمت جنگی میان مهاجمان تقسیم شده و چیزی از آن باقی نمانده بود، دوباره احیا نماید و بار دیگر با سر و سامان دادن به امور، به آن شخصیت و استقلال بخشد.
اقدامات نادر در باره مذهب در ایران
مهمترین شرط نادر برای پذیرش سلطنت، پس از فتوهاتش،و در اجتماع یک صد هزار نفری در مغان، ترک مذهب شیعه از جانب مردم ایران بود. او برای بیان منظور خود در این خصوص خطاب به مردم حاضر چنین گفت :
پس از رحلت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله چهار خلیفه به نوبت عهدهدار خلافت شدهاند که حقانیت این خلفا در هندوستان و روم و ترکستان مورد قبول مردم است. در ایران نیز سابقا همین مذهب (تسنن) رایج بود؛ ولی شاه اسماعیل «بنابر صلاح دولت خود، آن مذهب را متروک و مذهب تشیع را شایع و مسلوک بهعلاوه آن تب و رفض که فعل بیهوده و مایه مفاسدات در السنه و افواه عوام و اوباش جاری کرده، شرر شرارت بر چخماق زده، بر همزنی برانگیخت و خاک ایران را به خون و فساد آمیخت. مادام که این فعل انتشار داشته باشد، این مفسده عظما از میان اهل اسلام رفع نخواهد شد. هرگاه اهل ایران به سلطنت ما راغب و آسایش خود را طالب باشند، این ملت که مخالف رویه اسلام کرام و اروع عظام نواب همایون ماست، تارک گردند»
به این ترتیب نادر خواهان بازگشت امور مذهبی ایران به دوران پیش از صفویه بود؛ البته در ادامه مطلب در زمینه مذهب جدید مردم ایران، نادر پیشنهاد بینابین ارائه می دهد و آن اینکه: «چون امام همام جعفرابن محمد باقر علیهالسلام امام بحق ناطق است، در فروعات مقلد طریقه و اجتهاد آن حضرت باشند» (همان). این به آن معنا بود که مذهب شیعه الغا و به جای آن فرقهای جدید در جهان تسنن به رسمیت شناخته شود؛ یعنی در کنار مذهب حنفی، حنبلی، مالکی و شافعی مذهب جدیدی به نام مذهب جعفری به وجود آید. شرط ذکر شده، مهمترین شرط نادر برای پذیرش سلطنت بود که پذیرفته شد بجز یک نفر (میرزا حسن ملاباشی ) و او سلطان شد..
وضعیت روحانیون در دوره نادرشاه
سیاست نادر در قبال روحانیان از سیاست مذهبی وی جدا نبود. او روحانیان را نیز مانند مذهب را تنها زمانی مورد اعتنا قرار میداد که از ایشان استفاده ابزاری در جهت نیل به اهداف خویش بکند؛ در غیر این صورت بهشدت با دامنه نفوذ روحانیان مقابله میکرد و ایشان را در محدودیت قرار میداد.
او از علاقه قلبی روحانیان به دولت صفویه از یک سو و به نفوذ و احترام ایشان نزد عامه از دیگر سو آگاه بود؛ به همین دلیل از جمله نخستین اقداماتش، ضمن از رسمیت انداختن تشیع، تحدید عوامل قدرت روحانیان بود که از مهمترین جلوههای آن میتوان به قطع کمکهای مالی و تصرف منابع مهم درآمدهای ایشان اشاره کرد.
عمدهترین اقدام نادر در این زمینه ضبط املاک وقفی بود که اداره آنها تا آن زمان در دست روحانیان قرار داشت و سالانه درآمدی نزدیک به یک میلیون تومان از آنها به دست میآمد. او پس از تاجگذاری وقتی وارد قزوین شد، دستور ضبط اوقاف را برای هزینه کردن درآمدهای آن جهت ارتش خود صادر نمود و اعتراضات مردم و علماء هم اثری نداشت.
گذشته از بحث موقوفهها، رابطه نادر با روحانیان به گونهای بود که هرگز اجازه نمیداد ایشان چه در زمینه سیاسی و حکومتی و چه در زمینه عمومی و رعیتی و حتی مذهبی سررشته امور را به دست گیرند و چه برای دولت و چه برای مردم خطمشی ترسیم نمایند. «در حقیقت این او بود که تکلیف برای روحانیان معین میکرد و هرگز اجازه نمیداد مجتهد و ملایی در اوامر صادره مداخلت ورزد یا از مجرمی شفاعت کند».
با توجه به اقدامات نادر، طبیعی بود که رابطه میان او و روحانیان حسنه نباشد.
از میان روحانیان ایران تعداد انگشتشمار و به طور خاص دو نفر بودند که در همه حال مورد اعتماد و وثوق شاه بودند و هرگز به او پشت نکردند.
نخست ملاعلی اکبر خراسانی بود که از «قدیمی خدمتان» نادر محسوب میشد و در تمامی مراحل زندگی شاه افشار، صمیمانه به او و سیاست مذهبیش کمک کرد . او تا زمان قتل نادر ملاباشیگری را عهدهدار بود.
میرزا ابوالقاسم کاشانی دومین روحانی مورد اعتماد و مقرب نادر بود که مناصبی همچون صدرالصدور و شیخالاسلامی را بر عهده داشت. به دلیل حمایتهای مکرر میرزا ابوالقاسم از نادر در مقابل تهماسب و طرفداران صفویان، نادر علاقه خاصی به وی پیدا کرده بود .
البته این نکته شایسته یادآوری است که مخالفت نادر با روحانیان فقط شامل علمای شیعه نمیشد، بلکه او ذاتا به قشرهایی مانند روحانی در تمام مذاهب اعتقاد آنچنان نداشت و وجود ایشان را غیرضروری و حتی در بسیاری موارد زیانبار می دانست.
برای مثال زمانی میان روحانیان ارمنی و کاتولیک در اصفهان اختلافی پیش آمد و آن را به نادر ارجاع دادند، او رهبران مذهبی ارامنه را به پرداخت مبلغ کلانی جریمه کرد و گفت: «کشیشان نیازی به پول ندارند و فقط فکر مردم را پریشان میکنند و به بهانه مذهب پول میگیرند، در صورتی که احتیاج او بیشتر است، زیرا آن پول را به مصرف نیازمندیهای قشون میرساند» این جملات دقیقا همان جملاتی است که در زمان ضبط اوقاف شیعیان بیان کرده بود. بدین معنا نادر که خود را فرزند شمشیر میخواند، به گروهی جز نظامیان شمشیرزن و سربازان جنگجو اعتماد و اعتقاد نداشت.
آنچه تاکنون بیان شد، اقدامات نادر و آرزوهای وی در زمینه مذهبی بود؛ اما نکته مهمتر که میتوان به آن اشاره کرد نافرجامی و عدم کامیابی نادر در رسیدن به این اهداف بود. اعتقادات و باورهای شیعی، آمیختگی غیرقابل تصوری با فرهنگ و آرمانهای ایرانی پیدا کرده بود؛ گویی این دو، گمشدههایی بودند که پس از قرنها جستوجو همدیگر را یافته بودند و با رسیدن به هم در هم آمیخته بودند و هرگز تفکیک میان ایشان امکان پذیر نبود. تصور نادر از اینکه عملی مشابه شاه اسماعیل انجام دهد و مذهب ایرانی را عوض کند، تصوری خام و بیهوده بود. اگر مردم و حتی روحانیان به ظاهر تن به میثاقنامه مغان داده بودند، فقط از ترس تیزی شمشیر نادر بود و الاّ هر لحظه که میتوانستند تنفّر خود را از اوضاع حاکم و وفاداری و سرسپردگی خویش را به آیین شیعه اعلام میکردند؛ چه اینکه اعلام الغای تشیع در مغان و اعزام سفرا به باب عالی برای به رسمیت شناساندن اصلاحات جدید مذهبی در ایران، عملاً مردم این سرزمین را خشمناک ساخته بود ؛ علاوه بر آن، تحمیل آیین تسنن به رعایا در کنار ظلم، استبداد، آز و اخاذی روزافرون نادر از مردم، روز به روز او را در میان رعایا منفورتر میکرد .
وضعیت روحانیت پس از صفویه
روحانیت تشیع بی تردید در عصر صفویه به انسجام و تعینی نایل آمد که سرنوشت آتی آن را به مثابه قشر و گروهی متنفذ رقم زد; انسجامی که پیشتر در هیچ یک از مقاطع تاریخ ایران و اسلام از آن اثری نمی بینیم. علمای دین، پیش از صفویان، گذشته از تعلق به این یا آن فرقه، از نظر سیاسی اقتدار محدودی داشتند ولی در عصر صفوی بلکه کمی پیش از آن، جنبش مذهبی در ایران به نقطه ی عطف خود رسیده بود. روحانیت متشکل شیعه نیز ثمره ی همین جنبش بود و خود نیز در تعمیق آن سهم بسزایی داشت.
با سقوط صفویان، بار دیگر اقتدار روحانیت در مواجهه با عناصری که پیشتر نیز مانع رشد و قوام آن بودند ـ یعنی قبایل ـ تضعیف شد و در واقع همان بلایی که بر سر تشکیلات متمرکز دینی آمده بود، مجدداً تکرار شد با این تفاوت که این بار آخرین یورش نیرومند قبایل و طوایف در قالب تحرک سیاسی افشاریه و زندیه و قاجار شکل می گیرد.
قاجارها به نوبه ی خود موفق می شوند از جریان طبیعی تضعیف اقتدار قبایل به سود تداوم حکومت خود استفاده کنند. بنابر این از جهتی قاجاریان میراث دار صفویان شدند و بار دیگر قبایل عصیانگر و نظم برافکن، تحت انقیاد و کنترل درآمدند و فرصتی به وجود آمد تا نیروهای تمرکزگرا، رشد یابند. ولی به هر حال قاجاریه بر خلاف صفویه هیچ پیوند عمیقی با دیانت نداشت و شاه قاجار رئیس ایل بود و داعیه ی دینی نیز نداشت. روحانیون در عصر قاجار نیز مانند دیگر اعصار تاریخ ایران، منصب قضا را در اختیار خود داشتند ولی آن گونه که در دوره ی صفویه در مسند سیاسی قرار داشتند و منشعب از قدرت شاه به شمار می آمدند و بالاستقلال صاحب اقتدار سیاسی نبودند و داعیه ی دینی نیز نداشتند.
روحانیت در نخستین مراحل شکل گیری قدرت قاجارها
دولت قاجار همانند اکثر دولت های ایرانی بدون مشارکت و حضور فعال روحانیت شکل گرفت و به هیچ وجه سؤالی درباره نقش و حدود اختیارات سیاسی روحانیت مطرح نبود. روحانیت تدریجاً و با تکیه بر موقعیت اجتماعی خود به عرصه ی سیاست کشیده شد.
روحانیون عصر قاجار نیز مانند دیگر اقشار این دوره از اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی این دوره عمیقاً متأثر بودند. روحانیت در نخستین مراحل شکل گیری قدرت قاجارها و در زمانی که هنوز معلوم نبود که حکومت آغامحمد خان چه میزان استمرار و قوام یابد، چون دوران پیش از این در حاشیه قرار داشت. این حاشیه از دیدگاه قدرت سیاسی مرکزی مطرح است ولی در ولایات و روستاهای کشور، روحانیون به عنوان قشری متنفذ مطرح بوده اند.در مراحل اولیه ی تأسیس سلسله، عوامل نظامی، دست بالا را در تحولات سیاسی در اختیار داشتند.
مناسبات روحانیت و حاکمیت سیاسی
مناسبات روحانیت و حاکمیت سیاسی را در چهار دوره به شرح زیر بررسی می کنیم.
دوره ی اول :مناسبات روحانیت و حاکمیت سیاسی قاجار(دوره ی بازیافت هویت )
در این دوره روحانیت از سردرگمی ناشی از تلاطماتی که با سقوط صفویان آغاز شد، بیرون آمد و توانست نقش و موقعیت مشخصی را در قبال حاکمیت تحصیل کند. این دوره از تأسیس سلسله آغاز می شود و تا اوایل دوره ی فتحعلی شاه ادامه می یابد. در این دوره همکاری های میان روحانیت و حاکمیت، محدود به حمایت دستگاه از موقوفات و فعالیت های غیر سیاسی روحانیت بود. متقابلا روحانیت نیز دعاوی بیشتری مطرح نمی کرد و به این خشنود بود که از پس دوره ای فترت و نابسامانی، حکومتی مقتدر و حامی شریعت و مذهب تشکیل شده است. در این دوره حمایت از شاه، حمایت از تمرکز و اقتدار دولتی شیعه در برابر امواج بنیان برافکن همسایگان سنی بود.حاکمیت سیاسی نیز از احترام روحانیت نسبت به خود خرسند بود و متقابلا احترامی فوق العاده برای علمای زاهد و دور از سیاست قایل بود و البته فتحعلی شاه به عنوان مصدر قدرت سیاسی به هیچ وجه اجازه دخالت روحانیت در امور غیر دینی ـ در مفهوم متداول آن ـ را نمی داد.
مهم ترین مشکل روحانیت در این دوره تعیین تکلیف فِرق صوفیه بود که به طور سنتی در میان امرای ولایات اعتبار داشتند. تقریباً در همان نخستین رویارویی ها، سلطان قاجار دریافت که روحانیون برون گرا بیش از متصوفه ی درون گرا مورد نیازند و لذا نفوذ روز افزون روحانیت در پی توجه خاص قاجارها افزون تر می شد. با این حال نباید چنین پنداشت که متصوفه و مسأله ی ارادت صوفیانه کاملا از دربار و جامعه رخت بربست. در عصر محمد شاه نیز آثار این گرایش به نحو عیان در دربار و بر کرسی صدارت دیده می شد
بدین ترتیب روحانیت در نخستین مرحله به تثبیت نیاز دارد و در این دوره مبانی تثبیت موقعیت روحانیت تشیع شکل می گیرد و زخم های دوره ی بی ثباتی حضور افاغنه و افشاریان و زندیان التیام می یابد.
مسأله ی اسماعیلیه با شخصیت و زندگی آقاخان محلاتی به اوایل تأسیس سلطنت قاجار و دوران فتحعلی شاه مربوط می شود. وی در جریان حرکت خود با انگلیسی ها پیوند می یابد و مدعی حکومت مناطقی از جنوب ایران می شود. این حادثه به طور مستقیم با موضوع بحث ما ارتباط ندارد، چرا که آقاخان محلاتی بیشتر هویتی سیاسی پیدا کرده و گرچه پیوندهای عمیقی با تصوف دارد، ولی حرکت او تأثیر مستقیمی بر روحانیت نداشت و به دلیل دعاوی سیاسی حرکت آقاخان، حاکمیت خیلی زود به منازعه با آن پرداخت. با این همه باید ذکر کرد که خروج مدعیان رهبری مذهبی جامعه از صحنه ی کشور ـ آن گونه که آقاخان محلاتی مجبور شد به هند برود ـ برای روحانیت فرصتی استثنایی بود.
روحانیت در این دوره به تثبیت مواضع خود می پردازد و جای پای خود را به عنوان عنصر اصلی صحنه ی فرهنگی و مذهبی کشور باز می کند.
دوره دوم:
مناسبات روحانیت و حاکمیت سیاسی دوره ی ورود به سیاست زمینه ها و دلایل اصلی ورود روحانیت به سیاست، دفاع از منافع مردم، مقابله با قدرت مهاجمان خارجی (روس) و رویارویی با فرقه های رقیب بود. در این دوره که تا اوایل عصر ناصری امتداد می یابد، گاهی معارضه های محدودی نیز میان شماری از روحانیون با حاکمیت سیاسی مشاهده می شود، ولی در مجموع قضیه چندان گسترده و جمعی نیست.
اهم مسایل مبتلا به روحانیت در این دوره عبارت است از:جنگ های ایران و روس سابقه نخستین درگیری های نظامی ایران و روس در عصر قاجار به دوره ی مؤسس سلسله، آغا محمد خان باز می گردد که سرانجام به دو جنگ عمده منجر گشت.دوره نخست این جنگ ها، از سال 1218 تا سال 1228 ادامه یافت و دوره دوم از سال 1241 تا سال 1243 هـ .ق بود که البته یک نسبتی خاص با روحانیت دارند. در جنگ اول، ابتکار عمل به دست شاه و دربار بود و در دومی تا حدی به دست روحانیت. در هر دو جنگ فتوای جهاد مطرح بود ولی در جنگ دوم بود که روحانیت عتبات در عراق و روحانیت ایران، متعاقب مکاتباتی که تجاوزات و تعدیات قشون روس در مناطق مسلمان نشین را منعکس می کرد، احساس تکلیف کرده و به دربار فشار آوردند. درباریان در مواجهه با اصرار علما برای مبارزه با روس ها، موضع واحدی نداشتند و خصوصاً جناح طرفدار انگلیس که توازن قوا را به سود روس ها تشخیص می داد و از نزدیک شدن روس ها به هندوستان بیم داشتند، مهم ترین طرفداران صلح بودند.
بزرگان علمای این دوره عبارت بودند از: آقا سید محمد، حاجی ملا جعفر استرآبادی، آقا سید نصراله استرآبادی، حاجی سید محمد تقی قزوینی، سید عزیزالله طالشی، حاجی ملا احمد نراقی کاشانی و حاجی ملا عبدالوهاب قزوینی; اینان که همراهی شاه و درباریان را مشاهده می کردند، به میدان آمدند و صفحه یی دیگر بر پرونده ی سیاسی روحانیت عصر قاجار افزودند.
دوره سوم:
مناسبات روحانیت و حاکمیت سیاسی، دوره معارضه با حاکمیت سیاسی این دوره از قیام تنباکو آغاز می شود و تا مشروطیت ادامه می یابد. معارضه روحانیت ابتدا به عنوان معارضه با منافع بیگانگان است که با مداخله دولت، شکل مخالفت با دولت را می گیرد و بتدریج این مخالفت ها متوجه دربار و فساد آن می شود. البته برای منازعه دولت و روحانیت زمینه های دیگری نیز وجود داشت. به طور مثال پیوند مردم و روحانیت در ولایات موجب می شد که تعدی مستمر امرای ولایات با مقاومت روحانیت مواجه شود یا مداخله دولت ناصری در امر قضا و ایجاد تشکیلات جدید دادرسی و تکیه بر قوانین عرفی، که میرزا حسین خان سپهسالار از پایه گذاران آن در عصر ناصری بود، به عنوان زمینه های منازعه روحانیت و دولت حساب آیند.
بی اعتنایی ناصرالدین شاه به مسائل دینی شاید چندان بیشتر از پیشینیانش نبود ولی در دوران او چشمان نظاره گر بیشتری به او می نگریست و نسبت روحانیت با حاکمیت در حال تغییر بود.روزه نگرفتن شاه، واگذاری امور به فرزندان یا حرم نشینان، که بی توجه به صلاحیت ها صورت می گرفت، بی توجهی به ستم شاهزادگان در ولایات و ضرب سکه های کم عیار در دارالضرب حکومتی،همگی انگیزه هایی بودند که می توانست در تحریک اقشار روحانی و تاجر مؤثر واقع شوند و آن ها را در جبهه یی واحد رویاروی حاکمیت سیاسی قرار دهد.
قتل امیرکبیر، یاد قتل حاجی ابراهیم کلانتر و خویشان ذکورش توسط فتحعلی شاه و قتل قائم مقام توسط محمدشاه را زنده کرد و نیروهای نسبتاً مترقی دربار را به سوی مقابل راند یا به انفعال سیاسی کشانید. در چنین شرایطی، حاکمیت سیاسی از وجود عناصر فهیم و توانا محروم شد و افرادی سست اراده با قابلیت انعطاف زیاد در تحولات سیاسی، در بخش های حساس حکومتی جای گرفتند. در این شرایط بود که حاکمیت روز به روز خود را به خارجیان محتاج تر احساس می کرد و از میان رفتن تکیه گاه قاجارها در میان قبایل و مردم موجب شد که آنان به دنبال منابع تأمین قدرت جدید، به آن سوی مرزها بنگرند.
روحانیت که تجارب سیاسی قابل عرضه یی را پشتوانه خود قرار داده بود، در قضیه تنباکو به صورت یکپارچه و نیرومند وارد عرصه سیاسی کشور می شود.مسأله تنباکوبه دنبال واگذاری حق انحصاری تجارت تنباکو به انگلیسی ها، در مقابل دریافت سالانه پنجاه هزار تومان، حرکتی همه جانبه صورت گرفت. سرمایه داری ایران که عمدتاً از تجار جزء و پیشهوران و اصناف تشکیل می شد، خیلی زود حساسیت نشان داد و همگام با آنان، روحانیون نیز وارد صحنه شدند.
حرکت های اصلاحی ،واگذاری امتیاز ها و قیام تنباکو
حرکت های اصلاحی انجام گرفته درا ین دوره توسط :
1-عباس میرزا در سال های 1805 تا1828 در ایام جنگ های ایران و روس که اصلاحات نظامی بود
2-امیر کبیرکه اقتصادی وعلمی و مالی ونظم بخشی با اقداماتی مثل تاسیس دارالفنون وکارخانه های دولتی و نظام سربازی تاسیس روزنامه وقایع اتفاقیه وامثالهم بود برای تقویت قاجار ها در مقابل فشار های خارجی وجنبش های داخلی بود
اما همین دست اقدامات کار دست آنان داد بگونه ای که بعد از قتل امیر کبیر، سپهسالار که دست به اقدام اصلاحی زد و امتیاز واگذاری همه سرمایه های کشور بجز معادن طلا و نقره و سنگ های قیمتی به مدت 70 سال به فردی انگلیسی بنام رویتر واگذار کرد مورد مخالفت قرار گرفت و مجبور به استعفاشد.
قیام تنباکویا بخاطر واگذاری امتیاز توتون و تنباکوی ایران به فردی انگلیسی بنام تالبوت با فتوای میرزای شیرازی مبنی بر تحریم توتون و تنباکو نخستین جنبش گسترده توده ای بود که سلطه خارجی و استبدادداخلی را مستقیما و با هم موردحمله قرار داد و در حال فراگیر شدن بود که با لغو امتیاز آن فروکش کرد .
وضعیت علماء و مردم متدین دراین دوره درمقایسه با دوره های قبل
افزایش قدرت سیاسی علماء
2-افزایش آثار مکتوب و علمی علماء مثل کتب اربعه
3-افزایش حوزه های علمیه در اصفهان ،قم،تهران،تبریز،شیراز،و عتبات عالیات
4-گسترش نظام قضائی عالمان دینی در کنار دستگاه قضائی عرفی دولت
5-تبدیل منازل علماء ومساجد و امام زاده ها به اماکن امن
ودر نتیجه با پیروزی اصولیین بر اخباریین حوزه و روحانیت از رشد و بالنگی خوبی برخوردار گردید و مردم مسلمان در وشعیت مناسب تری پیدا کردند
نهضت مشروطه
ریشه های نهضت :
مشکلات درآمدی و راههای کسب در آمد برای ایران موجب :
1-واگذاری امتیازات به خاطر تغییراتی که در شیوه تولید از تولید بومی یعنی دامداری وکشاورزی وپیشه وری ومشاغل موجود در شهرها به تولید صنعتی بوجود آمده بود و ایران توان رقابت با تولیدات کار خانجات خارجی را نداشت اتفاق می افتاد
2-فروش مناسب حکومتی از طریق حراج سالانه مناسب
3-وام های خارجی
مالیات از مردم و تشدید فشارها بر مردم
این اقدامات باعث فشارزیادی به مردم و کاهش مشروعیت حکومت قجری شد
اقدامات مردم و علماء
در خواست مردم برای تاسیس عدالت خانه
مراجعه به علماء و شکل گیری نهضت عدالت خانه (همراهی انگلیسی ها !)
تبدیل نهضت عدالت خواهی به نهضت مشروطه خواهی
یعنی الف )نفی استبداد ب)نفی بی قانونی ج)آزادی خواهی د)محدود سازی اختیرات شاه
سردادن شعار های اخوت ،حریت،مساوات متاسر از انقلاب فرانسه
5-ائتلاف دو تفکر شامل فرهنگ سیاسی شیعی و فرهنگ سیاسی روشنفکری (با همراهی انگل ها !!!)
پذیرش مشروطه و امضاء آن توسط مظفر الدین شاه در سال 1285 و مرگ او پس از ده روز بعد
اتفاقات بعد از پیروزی اول
به سلطنت رسیدن محمد علی شاه و تلاش برای در هم شکستن مشروطه
با کمک روسها (البته با چراغ سبز انگلیسیها )مجلس را به توپ بست
دستگیری رهبران و عوامل مشروطه خواه و تبعید یا قتل آنان
4 -آغاز استبداد صغیر در ایران
5 – شکل گیری مجدد قیام مردم و علماءدر تبریز و شمال و شهر های دیگر وفتح تهران و تبعید محمد علی شاه به روسیه و پیروزی مجدد مشروطه خواهان
اما با این وجود به دلایلی نتوانستند به اهداف خود برسند
دلایل عدم موفقیت در رسیدن به اهداف مشروطه
1-حضور و نفوذ نیرو های خارجی (روس و انگلیس و...) در ایران و حمایت از شاهان مستبد
بروز اختلاف بین مشروطه خواهان و عدم وحدت بر سر هدف نهایی نهضت چون نیروهای مذهبی خواستار مشروطه دینی ولی روشنفکرانی مثل تقی زاده خواستار مشروطه سکو لار غربی بودند
انحراف نهضت از مسیر خود و در هم شکسته شدن مقاومت نهضت
تغییر رویکرد انگلیس نسبت به مشروطه چون با روسیه به توافقاتی رسیده بود و به اهدافش رسیده بود
تقسیم ایران به سه منطقه جنوب برای انگلیسی ها و شمال برای روس ها و مرکز ایران بی طرف و تسلط بر ایران توسط نظام جهانی و سپس به دو منطقه و با انقلاب روسیه و خروجش از ایران انگلیسیها یکه تاز میدان شدندتا ورود آمریکا در جنگ جهانی اول
آسیب شناسی انقلاب اسلامی ایران
بیانات مقام معظم رهبرى در دیدار شرکت کنندگان در همایش آسیبشناسى انقلاب اسلامی ایران
تاریخ انتشار :13/11/1388
بسماللَّهالرحمنالرحیم
اولاً این جلسه را خیلى مغتنم مىشمارم و از اینکه این مجموعهى عزیز و گرانبها - دانشجویان، اساتید، صاحبنظران و روشنفکران اسلامى و انقلابى - را در این جلسه زیارت مىکنم، خوشحالم. تشکر هم مىکنم از اینکه شما عزیزان به این فکر افتادید و طرح مسأله کردید.
من فرصت مختصرى داشتم براى این که عناوین مقالاتى را که داده شده بود - و تا آن مقدارى که چاپ شده بود - مرورى بکنم؛ البته فرصت مطالعهى تفصیلى این مقالهها را پیدا نکردم، نمىدانم بعداً پیدا خواهم کرد یا نه؛ به هر حال، تا حدودى در حال و هواى برنامهى شما قرار گرفتم.
البته کار مجموعه شما در صدا و سیما انعکاس شایستهیى نداشت؛ با این که کار مهمى بود - هم علمى بود، هم مسألهى روز بود، هم مىتواند براى بعدها گامهاى خوبى را به دنبال داشته باشد - انعکاس اینجور چیزها در ذهنیت جامعه، باید خوب باشد که اینجور نبود. انشاءاللَّه قدمهاى بعدى را قویتر، وسیعتر و محکمتر بردارید، تا مردم هم استفاده کنند. به هر حال، من صمیمانه از همهى شما و همهى کسانىکه دستاندرکار این قضیه بودند، سپاسگزارم.
نکته ای زیبا از توجه رهبر عزیز:
یادم نرود تشکر کنم از این برادرى که بین دو نماز، دعا خواندند؛ خیلى خوب بود، استفاده کردیم. قدر این دعاها و دعا خواندنها را بخصوص شما جوانها بدانید؛ اینها هم فکر را هدایت مىکند، هم دل را. اگر شما مضمون این دعاها را دقت و به آنها توجه کنید، مىبینید که در این دعاها چقدر هدایت فکرى هست و در همین تعقیبات و همین دعاهاى کوچک، چه مضامین مهمى نهفته است و ما به چه چیزها احتیاج داریم که به آنها درست توجه نمىکنیم! کما این که مضامین شریف اذکار نماز، جزو برترین چیزهایى است که ما به آن احتیاج داریم. ما حقیقتاً به نماز احتیاج داریم؛ هم امروز، هم فردا و هم همیشه.
نکات مقدماتی:
من نسبت به این مسألهى شما مختصرى تأمل کردم، نکاتى به ذهنم رسید که عرض بکنم؛ انشاءاللَّه چنانچه این نکات در ذهن شما هم همان وقعى را پیدا کرد که در ذهن من دارد، آنوقت در کارهاى بعدى خودتان هم اینها را دنبال بکنید.
نکته اول:آسیب ها ی بالقوه هم باید توجه شود.
اولاً : آسیبشناسى یک موجود - چه انقلاب، چه یک انسان - لزوماً به معناى آسیبهایى نیست که به آنچه که امروز تحقق و وقوع یافته است، نگاه مىکند. نه، شما باید آسیبهاى ممکن را بررسى بکنید؛ چه آنچه که الان هست، چه آنچه که ممکن است بعداً پیش بیاید. همچنان که وقتى ما با این دید به آسیبهاى ممکنِ انقلاب نگاه مىکنیم، نباید نتیجه بگیریم که آنچه ممکن است بهعنوان آسیب پیش بیاید، الان وجود دارد. نه، این قضاوت درستى نیست؛ البته ممکن است بعضى دوست بدارند که انقلاب را آسیب یافته، آسیب دیده، بیمار، ناتوان و از کار افتاده معرفى کنند!
امروز در تبلیغات محاسبه شده و دقیق و طراحى شدهى دستگاههاى خبرى، آنچه که بیشترین توجه به آن مىشود، این است که انقلاب را از کار افتاده، پیر، ناتوان و در راه مانده معرفى کنیم! بنده در پیام 22 بهمن امسال گفتم که انقلاب در بیست سالگى، یعنى در عنفوان جوانى است؛ فوراً جواب دادند! حالا این حضراتى که - به قول خودشان - طراحان و ایدئولوگها و تئوریسینهاى ضدانقلاب هستند، سعى مىکنند در گفتههاى خود، به «انقلاب پیر» تعبیر کنند! من این را بخصوص در خبرها توجه کردم - «انقلاب پیر اسلامى»، «بیست ساله»؛ بعد خواهم گفت که این حرف، چقدر ناشى از دستپاچگى و سراسیمگى است!
به هر حال، توجه کنید که اگر ما دربارهى آسیبهاى ممکنِ انقلاب بحث مىکنیم، معنایش این نیست که انقلاب، حالا به این آسیبها دچار شده است و بیمار و ناتوان، در آنجا افتاده است! نخیر، این فرض کاملاً ممکن است که انقلاب، به هیچ وجه به بعضى از این آسیبها و بزرگتر از اینها دچار نشده است.
نکته دوم: آسیبپذیرى این انقلاب، از همهى انقلابهاى بزرگ دنیا بمراتب کمتر بوده است.
نکتهى دوم این است که آسیبشناسى هر موجود، باید با توجه به بنیهى آن موجود انجام بگیرد. بنیهى بعضیها ضعیف است، کمترین ویروسى هم ممکن است آنها را از بین ببرد؛ بعضیها قدرت دفاع ندارند. آن کسانىکه دچار «ایدز» مىشوند، یک ویروس کوچک سرماخوردگى، آنها را مىکشد! چون قدرت دفاع بدن آنها از بین مىرود؛ یعنى سلولهاى مدافع بدن، گلبولهاى سفید و سربازان بدن، در بدن آنها مرده، ناتوانند و نمىتوانند از خودشان دفاع کنند - بنابراین آسیب آدمى که مبتلا به «ایدز» است، یک سرماخوردگى است؛ در حالىکه آسیب یک آدم توانا، حتى سرطان هم نیست. ما دیدهایم آدمهاى قوى بنیهیى را که سرطان داشتند، بعد با یک شیمى درمانى و مقابلهى قوى، حتى با سرطان مبارزه کردند، خوب شدند و الان دارند زندگى مىکنند. باید ببینیم بنیهى این موجودى که داریم آسیبهایش را بررسى مىکنیم، چقدر است.
من مىخواهم به شما بگویم که انقلاب ما بسیار عظیم و بسیار بالاتر و برتر از تقویمها و تقدیرهاى ناظران بینالمللى است؛ از لحاظ بنیه، بسیار قوى است - من حالا مختصراً عرض خواهم کرد - به همین دلیل است که با وجود این که علیه این انقلاب، تهاجمها و ضربهها و محاصرهها، بیش از همهى انقلابهایى که من مىشناسم بوده، آسیبپذیرى این انقلاب، از همهى انقلابهاى بزرگ دنیا بمراتب کمتر بوده است.
توضیح نکته دوم: مقایسه انقلاب اسلامی با انقلاب های بزرگ دنیا
من یادداشت کردهام که انقلابمان را با سه انقلاب معروف - که کم و بیش شما آقایان مىشناسید - مقایسه کنم؛ البته غیر از اینها هم مواردى هست، اما این سه انقلاب، مهم است.
یکى انقلاب کبیر فرانسه است - از انقلابهاى دور دست؛ با دویست و خردهیى سال فاصله –
یکى انقلاب شوروى است - در فاصلهى تقریباً نزدیک به ما - که یکى از بزرگترین انقلابهاى قرون اخیر است،
یکى هم یک انقلاب اسلامى ، یعنى انقلاب الجزایر که حقیقتاً انقلاب بود.
آدم نمىتواند این کودتاهایى که به اسم انقلاب، در افریقا و امریکاى لاتین انجام گرفت، واقعاً خیلى موزامبیک، زیمبابوه، یا آنچه در هند اتفاق افتاد - دیدهام؛ اگر بشود اسم آنها را انقلاب گذاشت!
ما اینها را از نزدیک مشاهده کردیم؛ هیچ کدام آن چنان خصوصیتى را ندارند که اصلاً بشود آنها را با انقلاب ما مقایسه کرد. اما این سه انقلاب، تا حدودى قابل مقایسهاند. البته به نظر من مقایسهى اینها هم یک کار بسیار شیرین علمى است؛ چقدر خوب است که کسانى هم این کار را بکنند! هم علمى، به معناى جامعهشناسى است، هم علمى، به معناى تاریخى است.
بیست سال از انقلاب ما گذشته است؛ شما بیست سال بعد از انقلاب کبیر فرانسه را، بیست سال بعد از انقلاب اکتبر، یا بیست سال بعد از انقلاب الجزایر را در نظر بگیرید.
بیست سال بعد از انقلاب فرانسه، هیچ افتخاری جز فتح ایتالیا و اتریش و بلژیک ندارند
شما بیست سال بعد از انقلاب کبیر فرانسه – حدود سال 1809 - را نگاه کنید، چیزى که از فرانسهى دوران لوئى شانزدهم تغییر پیدا کرده، شخص پادشاه است! در سال 1809، پادشاهى بهنام ناپلئون بناپارت بر سر کار است؛ یک امپراطور، تاجگذارى کرده و به معناى واقعى کلمه، پادشاهى مىکند! آراى مردم و آزادى به آن معنایى که انقلاب کبیر فرانسه برایش تلاش کرد - در زندگى و در حکومت مطلقهى ناپلئون، یک ذرّه وجود ندارد! بله، تفاوت دیگرش آن است که لوئى شانزدهم، پادشاه کم عرضهیى بود، در حالى که بناپارت، پادشاهى با عرضه و قوى بود.
آن چیزى که امروز فرانسه مىتواند بهعنوان افتخار بناپارت یاد کند، این است که او ایتالیا و اتریش و بلژیک را فتح کرد - کارهاى او این است دیگر - و الا بیست سال بعد از انقلاب براى بناپارت، هیچ افتخار دیگرى از لحاظ آرمانهاى انقلاب - آن حرفهایى که «ژان ژاپلوسه» و «ولتر» و دیگران مىگفتند - در حکومت فرانسه، مطلقاً وجود ندارد! البته اگر شما در این بیست سال نگاه کنید و ببینید در فرانسه چه گذشته است، حقیقتاً خواهید دید که انقلاب عظیم و شکوهمند ما، اصلاً برترین پدیدهیى است که مىتواند در این نمونهها مورد نظر قرار بگیرد.
در طول این بیست سال در فرانسه - تا قبل از این که ناپلئون روى کار بیاید - سه گروه، هر سه بهعنوان انقلاب، سرکار آمدند. گروه اول، گروه انقلابیونى بودند که - شاید ماجراهایش را شنیده، یا خواندهاید - آن برخوردهاى خشن، کور و فراموش نشدنى و آن ویرانیها را در تاریخ فرانسه کردند! به هر حال، یک انقلاب کردند؛ تا حدودى قابل تحمل بود.
بعد از حدود پنج سال، گروه دوم سرکار آمدند و گروه اول را قلع و قمع کردند! شخصیتهاى برجستهى انقلابى - تقریباً بدون استثنا - اعدام شدند! این گروه دوم، گروه افراطیون بودند؛ کسانى بودند که انقلابیون اولیه را متهم به سازشکارى کرده و آنها را اعدام کردند.
گروه سوم آمدند و گروه دوم را متهم به تندروى کردند؛ بعضى از آنها را اعدام و خیلى را تبعید کردند و این تبعید، تا سالها ادامه داشت!
شما اگر بینوایان ویکتور هوگو را خوانده باشید، در اول داستان، صحبت پیرمردى است که جزو منتخبین همان گروه دوم بوده است. تا آن تاریخى که داستان ویکتور هوگو شروع مىشود - تقریباً اواخر قرن نوزدهم، یعنى حدود سال 1825، شاید هم بیشتر - هنوز آن تبعیدى وجود داشته است؛ که شما ماجراى آن تبعیدى را و این که چه مىکرد و چه مىگفت و چطور هنوز مىترسید، در آن داستان مشاهده مىکنید!
بعد، گروه سوم که کار خودشان را انجام دادند - البته با ضعف تمام - زمینه را براى روى کار آوردن ناپلئون فراهم کردند و ناپلئون با استفاده از زرنگیها و نبوغ خودش و اوضاع نابسامان فرانسه، در رأس قدرت آمد و پادشاهى را برگرداند؛ منتها نه پادشاهى - به اصطلاح - سلسلهى برنبها که همان لوئى شانزدهم و غیره، جزوش بودند. البته این وضعیت، تا زمانى بود که ناپلئون زنده بود؛ بعد که ناپلئون مرد، باز همان گروه - یعنى پادشاهان برنبها، لوئى هجدهم و اینها - سرکار آمدند و فرانسه تا دهها سال دچار اضطراب بود - تقریباً صد سال بعد از انقلاب فرانسه - اینها واقعاً چیزهاى عجیب و داستانهاى مهمى است!
من افسوس مىخورم که چرا بعضى از جوانهاى ما با این ماجراها آشنا نیستند!(1) راست مىگویید؛ من هم اتفاقاً مىخواستم به رادیو تلویزیون بگویم که شما جلو افتادید! یک مقدار هم تقصیر همین آموزشها و همین چیزهاست که متأسفانه نداریم؛ ولى کتابخوانى هم بىنقص نیست، باید کتاب هم نوشته شود.
خلاصه، صد سال بعد از انقلاب، فرانسه مثل یک کشتى در حال تلاطم بوده است؛ پادشاهان متعدد سرکار آمدند و رفتند! بعد از ناپلئون، باز برنبها آمدند و رفتند؛ تا بالاخره کمونیستها سرکار آمدند و باز رفتند؛ تا بالاخره بعد از یکصد و خردهیى سال، جمهورى فرانسه سروسامانى به خودش گرفت!
حالا شما آن را با بیست سال بعد از انقلاب ما مقایسه کنید. ما الان سر بیست سالگى هستیم دیگر؛ ببینید آنجا چه خبر بوده و اینجا چه خبر است!
بیست سال بعد از انقلاب اکتبر شوروى- یعنى سال 1937 - اوج دیکتاتورى سیاه استالین
شما بیست سال بعد از انقلاب اکتبر - یعنى سال 1937 - شوروى را نگاه کنید؛ اینها را من و امثال من یادمان است؛ دیکتاتورى سیاه استالین بر شوروى در آن بیست سال حاکم بود، که صدها هزار آدم به جرم مخالفت با حکومت استالین - یا توهّم مخالفت - اعدام و نابود شدند! و چند برابر آن در سیبرى، تبعید شدند و چه شدند! تمام رؤساى سطح اول انقلاب، یکسره بهوسیلهى کسانىکه بعداً وارث آنها بودند، اعدام، یا فرارى شدند و عدهیى در تبعید کشته شدند! شما خود شوروى را هم که در 1937 نگاه کنید، مىبینید که آن اوج دیکتاتورى سیاه استالین است.
این دیکتاتورى، با حفظ مبانى انقلاب نبوده؛ یعنى استالین، یک تزار واقعى بود. فقط از خانوادهى رُمانف نبود، فرد دیگرى بود؛ اما یک تزار و یک پادشاه مطلق بود! من گمان نمىکنم هیچ پادشاهى که در قصر «کرملین» حکومت کرده بود، به قدر استالین پادشاهى کرده باشد! چون او هم در همان قصر و با همان تشریفات و همان امکانات و همان زندگى و اینها بود.
استالین، تنها چیزى که از انقلاب حفظ کرد، آن نیم تنهیى بود که تا آخر عمرش به شکل یک فرم مىپوشیدند که تا بالا دکمه مىخورد! آن را هم به مُجردى که مرد، اعقابش - همان چند نفرى که بودند - کنار گذاشتند و هیچ چیز دیگر نماند؛ تمام شد! از انقلاب، فقط اسمش ماند؛ اگرچه از اول هم که انقلاب شد و سرکار آمده بودند، حکومت کارگرى، فقط اسم بود! این هم انقلاب شوروى، بعد از بیست سال!
بیست سال بعد از انقلاب الجزایر فقط یک ظاهر حکومت انقلابى داشتند
انقلاب الجزایر را بعد از بیست سال، خود من دیدم؛ سالى که من به الجزایر رفتم، حدود نوزده سال از انقلاب گذشته بود. وضع آنها واقعاً عبرتانگیز است. انقلاب الجزایر، انقلاب اسلامى، انقلاب مساجد و انقلاب علماى دین بود؛ انقلاب، از مساجد، از مدارس دینى و از حوزههاى علمیه شروع شد - مثل انقلاب خود ما - لیکن حتى یک روز، حکومت دینى در الجزایر بهوجود نیامد! از همان اول، فرانسویها توانستند هم فرهنگ و آداب خودشان، هم بىاعتقادى به دین را در الجزایر - که تحت نفوذشان بود و داشت از استعمارشان خلاص مىشد - نفوذ بدهند!
در زمان ریاست جمهورى من، یکى از بزرگان الجزایر به دیدن من آمد؛ با من که صحبت مىکرد، به زبان عربى حرف مىزد. بعد مىخواست جملهیى را بگوید، لغت عربى به یادش نیامد؛ با این که زبان خودش و سخنگوى دولت بود! یک خرده فکر کرد، یادش نیامد؛ برگشت و به زبان فرانسه، از همراهش پرسید که این لغت، چه مىشود؟ او لغت عربى را به وى گفت؛ بعد او حرفش را با بنده ادامه داد!
یعنى آنها حتى زبان عربى را - نه دین را، بلکه زبان عربى و عربیت را - که ظاهراً خیلى برایش اهمیت قایل بودند، نتوانستند در الجزایر حفظ کنند و نگه بدارند و زنده کنند! در آن جا از اسلام، مطلقاً خبرى نبود؛ از لحاظ وضع زندگى و مادى و اقتصادى هم زیر بد! وضع آنها از لحاظ کشاورزى، از لحاظ اقتصادى - همه چیزشان - واقعاً زیر بد بود! البته یک ظاهر حکومت انقلابى داشتند و مواضع سیاسى خوبى در دنیا مىگرفتند.
الجزایریها فقط در زمان «بومدین» که رئیس جمهورى بود - وقتى انقلاب پیروز شد، برسرکار آمد - مواضع انقلابى، به معناى موضع مستقلى در مقابل امریکا و استکبار مىگرفتند و از مسألهى فلسطین دفاع مىکردند! بعد از گذشت چند سال، همین هم عوض شد!
البته من وقتى به وضع آنها نگاه مىکنم - یادم است، خودم هم در یادداشتهاى روزانهیى که گاهى مىنوشتم، چیزهایى را در همین زمینه نوشتهام؛ حالا که ملاحظه مىکنم، خیلى عبرتانگیز است - حرفهایى را که آن روز الجزایریها مىگفتند، براى اینکه دفاع خودشان از قضیهى فلسطین را پس بگیرند و از قضیهى فلسطین دفاع نکنند و بخصوص به امریکا نزدیک بشوند، خیلى شبیه به حرفهایى است که مرتب رادیوهاى بیگانه، در شرایط کنونى القا مىکنند تا در ذهنیت ماها - مسؤولین کشور - بیاید! نوع حرفها همان حرفهایى است که الان هم وقتى آدم، رادیو BBC، رادیو آمریکا و رادیوى صهیونیستى را مىشنود، مىبیند که آنها مىکوشند بلکه بتوانند همان جور استدلالها و همان حرفها را که آن روز در زبان الجزایریها بود، در زبان ما هم جارى کنند! که خوشبختانه نتوانستهاند و نخواهند توانست.
آنها حرفهاى رادیوهاى بیگانه را قبول کرده بودند و بیست سال بعد از انقلاب الجزایر، دیگر انقلابى، اسلامى و دینى نبود! ارزشهاى اخلاقى و معنوى، مطلقاً وجود نداشت؛ پیشرفت مادى هم نبود! شورویها اگر نتوانستند زندگى مردم را درست کنند، لااقل توانستند در مسابقهى فضایى، کار برجستهیى نشان بدهند. فرانسویها اگر نتوانستند آزادى و استقلال و اصول انقلابشان را تحقق ببخشند، لااقل توانستند فتوحات جهانى بکنند؛ اگرچه آن، مثبت نیست، اما از لحاظ - مثلاً - عنوان تاریخى مىگفتند که ناپلئون از لحاظ فتوحات نظامى، شخص برجستهیى بود. که او هم آخر کار، نابود شد؛ یعنى در جنگ با روسیه، به خاکستر نشست و بکلى از بین رفت.
نتیجه:
بنابراین وقتى که ما مقایسه مىکنیم، مىبینیم انقلاب ما بعد از بیست سال، آسیبهاى گوناگون یک انقلاب بزرگ مثل انقلاب فرانسه، یک انقلاب پرسروصدا مثل انقلاب شوروى و یک انقلاب - به اصطلاح - اسلامى مثل انقلاب الجزایر را مطلقاً نداشته است؛ و این نشان دهندهى بنیهى این انقلاب است.
رمز موفقیت و منشاء بنیه انقلاب : ایمان اسلامی است
پس ببینید من منشأ این بنیه را چه مىدانم؛ من مىگویم منشأش در تدیّن و در ایمان است. ایمان به معناى تدیّن و تعبّد، نه ایمان به معناى مجرّد خودش؛ که بگوییم ما آدم با ایمانى هستیم، اما در عمل، نه اهل نمازیم، نه اهل تعبد و ذکریم، نه اهل توجّه به خدا و عمل کردن به هیچ یک از فرایضیم، فقط مىگوییم ما با ایمانیم!
نه، من اصلاً این ایمان را نمىگویم؛ این ایمان، همانى است که قرآن اشاره مىکند: قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا»؛ تسلیم شدیم. آن، تسلیم شدن است، نه ایمان آوردن؛ ملت ما ایمان اسلامى داشتند.
یکى از مسایلى که من قبل از انقلاب، همه جا بحث مىکردم، این بود که مىگفتم مردم ما - که آن وقت متهم به بىایمانى مىشدند - اتفاقاً مؤمنند؛ منتها مؤمن به همان چیزى که خودشان از اسلام شناختهاند، براى آن فداکارى هم مىکنند، مالشان و جانشان را هم مىدهند و تحمل زحمات را هم مىکنند. بعد معلوم شد که همین جور است؛ ملت ایران، ملت مؤمنى بود. امروز هم ملت، خوشبختانه مؤمن است. بعد خواهم گفت که اساسیترین هدف دشمنان انقلاب هم همین ایمان و تعبد است. آماج حملات آنها این است و منبع لایزالى است که انقلاب، از آن تغذیه کرده و خوشبختانه از خیلى از آسیبها دور مانده است.
نکته سوم : در آسیبشناسى انقلاب، باید نقش عوامل درونى و بیرونى، هر دو ملاحظه بشود.
یک نکتهى دیگر این است که در آسیبشناسى انقلاب، باید نقش عوامل درونى و بیرونى، هر دو ملاحظه بشود. البته این جا دو افراط وجود دارد که من مایلم ذهن خودم را همواره از هر دو افراط، رها کنم و ذهن مردم را هم برحذر بدارم که دچار این دو افراط نشوند. یکى این که ما عوامل برونى را عمده کنیم و از عوامل درونى غافل بمانیم؛ دیگرى بهعکس، عوامل درونى را عمده کنیم و از عوامل بیرونى غافل بمانیم. الان کسانى هستند که به هر دو این افراطها هم مبتلا هستند؛ هر دو عامل، جداً وجود دارد.
الف- عوامل بیرونى
اگر انسان نگاه کند، مىبیند که عوامل بیرونى، دشمنى دشمنان انقلاب از هر دو جهت است.
ببینید، این مهم است که آن روز در دنیا با انقلاب کبیر فرانسه، به آن صورت قدرتى وجود نداشت و ارتباطات، آنجور نبود که بخواهد بایستد و مقابله و مبارزه کند؛ ولى بعد که فتوحات ناپلئون شروع شد، انگلیس و دیگران با او مقابله کردند. البته صرافهاى انگلیس، مخالف بودند، لردهاى خود فرانسه، یا آلمان، یا فلان ملاّکین عمده، مخالف بودند؛ اما قدرت سازمان یافتهى منسجم سیاسى که بنشیند طراحى کند و مبارزهى سیاسى و نظامى و تبلیغاتى و روانى و همه را با هم بکند، اصلاً وجود نداشت.
و اما انقلاب شوروى، وقتى که واقع شد، یک خرده از دشمنان خود روسیه هم کم شد! چون روسیه، یک دشمنان سنتى هم داشت. روسیه، در جنگ بینالملل اول هم بود. یکى از دشمنهاى روسیه در همان جا آلمان بود؛ به مجرد این که انقلاب شوروى پیروز شد - عکس انقلاب ما که وقتى پیروز شد، جنگ را به آن تحمیل کردند - جنگش تمام شد! موقتاً شوروى - روسیه - از جنگ بینالملل اول کنار کشید و جبههى به اصطلاح متفقین آن جنگ را که در مقابل آلمان و اینها بودند، تنها گذاشت؛ یعنى جبههى شرقى را بکلى خالى کرد و ضربههاى محکمى خورد. تقریباً حدود یک سال به همین شکل بود، بعد دوباره شوروى در اواخر جنگ، وارد جنگ شد و در منافع جنگ سهیم گردید! بنابراین در آن زمان، آن هم دشمنان آنچنانى نداشت.
آنچه که مهم است، این است که دشمنان انقلاب شوروى - که دشمنان سیاسى، یا دشمنان اقتصادى بودند - با آن محتواى خودش مبارزه کردند؛ اما با انقلاب ما، هم دشمنان انقلاب - یعنى دشمنانى که از لحاظ سیاسى ضربه مىدیدند، مثل کسانى که در ایران نفوذ داشتند؛ یا از لحاظ اقتصادى ضربه مىدیدند، مثل کسانىکه از ایران، بهره مىبردند؛ چه داخلیها، چه خارجیها - با انقلاب، دشمن شدند، هم دشمنان دین! یعنى کسانى که در دنیا به خاطر اهداف بلندمدت، یعنى بهخاطر ایدهها و تفکرها، با اصل دین مخالف بودند. لذا شوروى با انقلاب ما تقریباً همانقدر دشمنى کرد که امریکا! لااقل در جنگ، اینجور بود دیگر؛ در حالىکه شوروى، سابقهى حضور در ایران نداشت که از دست داده باشد.
بهعکس، چون رقیبش رفته بود و دستگاههاى استراق سمع امریکاییها در پشت مرز شوروى سابق، برچیده شده بود، باید از ما ممنون مىشد و با ما همکارى و به ما کمک مىکرد؛ ولى نکردند! چرا؟ براى خاطر این که آنها از دین، ضربه مىخوردند. ایجاد یک حکومت دینى براى شوروى - بخصوص با همسایگى این جمهوریهاى مسلمان نشین - همانقدر ضرر داشت که انقلاب براى امریکا و از دست رفتن نفوذ کمپانیهاى امریکایى و مستشاران امریکایى، ضرر داشت!
ببینید، پس ما دو جور دشمن در داخل داشتیم. در انقلاب شوروى، سرمایهدارها، زمین دارها و اینگونه افراد با انقلاب، مخالفت کردند؛ اما یک مشت روشنفکرهایى بودند که نان و آبى از رژیم گذشتهى شوروى عایدشان نمىشد، بعد هم با این رژیم، کنار آمدند و این رژیم هم زرنگى کرد و جلبشان کرد. لذا مىبینید روشنفکرهایى که حتى در برههیى، ناراضى بودند، جزو رژیم جدید شوروى شدند و با آن همکارى کردند؛ برایش کتاب نوشتند! کتابهایشان الان هست؛ همان روشنفکرهاى قبلى بودند - رمان نویس، شاعر، موسیقىدان و غیره - همه همکارى کردند!
در ایران نه، کسانى بودند که از لحاظ آسیب دیدن از برخورداریهاى مادى، هیچ مشکلى با انقلاب نداشتند، تنها از لحاظ اینکه یک حکومت دینى بود و آنها از دین، لجشان مىگرفت و دین را قبول نداشتند، با انقلاب، مقابل شدند! این یکى از مسایل و حقایق قابل توجه است؛ چون انقلاب، مدعى و مروّج دین بود و مردم را به دیندارى سوق مىداد و آنها تحت تأثیر فرهنگ غربى، یا تفکرات گوناگون - و به قول خودشان گرایش به ایدئولوژیها و مکتبهاى گوناگون - با دین، میانهیى نداشتند، قبول نداشتند. در صورتى که حکومتهایى بودند که اصلاً انگیزههاى استعمارى نداشتند، نمىتوانستند هم داشته باشند؛ اما به هر دلیلى - چه به دلایل سیاسى، چه به دلایل عقیدتى - که با دین مخالف بودند، با انقلاب اسلامى، مخالف شدند! لذا یک چنین صفآراییهاى عظیمى در مقابل کشور ما شده است؛ الان هم ادامه دارد!
اینها عوامل بیرونى هستند که همه، روى تضعیف انقلاب، کار کردند! شما خیال نکنید اینها بىکار نشستند؛ اینها همه کار و تلاش کردند، تا جنگى شروع شد و همه به دشمن ما در آن جنگ، کمک کردند!
یکى از کارهایى که بهنظر من فرض و واجب است، این است که شما جوانها لااقل تاریخ جنگ را بخوانید؛ حالا تاریخ انقلاب، یک خرده دورتر است، تاریخ جنگ را که نزدیکتر است، ببینید. قضایاى جنگ را بدانید. از آنچه که در دوران هشت سال دفاع مقدس در ایران اتفاق افتاده، مطلع بشوید.
در این دوران هشت سال جنگ، همهى دنیا - دنیایى که مىتوانست به میدان بیاید - به عراق کمک کرد! من شاید یک وقت گفته باشم، ما سیمخاردار، لازم داشتیم، از جایى خریدیم؛ وقتى که به ایران مىآوردند، چون جادهیى که از ترکیه مىآمد، به دلیلى بسته بود، مجبور بودیم آنها را از طریق شوروى بیاوریم؛ اجازه ندادند! سیم خاردار را اجازه ندادند! ما در جنگ، آرپىجى لازم داشتیم - آنهایى که در جنگ بودند، مىدانند دیگر، آرپىجى، یک سلاح انفرادى دمِ دستى است - ولى به ما نفروختند و اجازه ندادند به ما فروخته بشود! توجه مىکنید؟!
همان کسانى با ما این جور عمل کردند که پیشرفتهترین هواپیماها و پیشرفتهترین تجهیزات جنگى را به عراق دادند و بهترین کارشناسهاى نظامى خود را به عراق فرستادند، تا عراق در بیابانهاى اطراف خرمشهر و بین مرز ما و مرز خودشان که در اختیار عراق بود، سالها مستحکمترین استحکامات جنگى را بهوجود بیاورد! امریکا که جاى خود دارد؛ امریکاییها کمک کردند.
ما آن وقت به حدس دریافتیم - فقط به حدس، مستند به هیچ اطلاعى نبود - که امریکاییها کمک اطلاعاتى ماهوارهیى به عراق مىکنند. بنده در نمازجمعه، همان وقتها گفتم - ماها همه مىگفتیم - خیلیها هم باور نمىکردند؛ ولى یکى دو سال اخیر، خواندید و شنیدید که امریکاییها در دوران جنگ، اطلاعات ماهوارهیى خود را به عراق مىدادند! یعنى همان چیزى که ما به حدس دریافته بودیم و از قراین مىفهمیدیم، معلوم شد که تحقق دارد!
خوب، این دشمنیها با انقلاب، الان هم وجود دارد، الان هم هست، الان هم سرمایههاى زیاد و پولهاى بسیارى دارد صرف مىشود. بعضى از این موارد را اخیراً آمریکاییها به خاطر این که قدرى وقیحتر شدهاند، اظهار مىکنند؛ لیکن خیلى بیشتر از این را نمىگویند! مثلاً بیست میلیون دلارى را که در مجلسشان رسماً تصویب کردند؛ ولى خرجهایى مىکنند که خیلى بیشتر از این حرفهاست!
علیه انقلاب، تبلیغاتى سازمان یافتهیى دارد مىشود؛ کار مطبوعاتى، کار سیاسى و کار دیپلماسى بسیار قوى دارد مىشود! عوامل آنها در داخل هم هستند؛ که این هم جزو عوامل بیرونى است. من که مىگویم عوامل بیرونى، حتى کسانى منظور است که از آنها الهام مىگیرند و در داخل، علیه انقلاب کار مىکنند، یا قلم مىزنند، یا توطئه مىکنند، یا ضربهى اقتصادى و ضربهى سیاسى مىزنند!
این عوامل است؛ نباید اینها را ندیده گرفت. هرکس اینها را توهّم بداند - کما این که کسانى مىخواهند بگویند اینها توهّم است - مثل کسى است که شب در جنگلى قرار گرفته، اطرافش را گرگها احاطه کرده و منتظر یک لحظه غفلت او هستند، تا او را بدرند، ولى او بگوید که من خیال مىکنم! خیلى خوب، خیال مىکنى، بگیر بخواب! کسى غیر از خودت که ضرر نخواهد دید. لذا با «خیال مىکنم»، این دشمن موجود و مترصّد، از دست نخواهد رفت. این یک طرف قضیه است.
ب- عوامل درونى
طرف دیگر هم عوامل درونى است. عوامل درونى، یعنى مواردى که در درون خود ما انقلابیون و ما مؤمنین است؛ اینها کم نیست، زیاد است. من مىخواهم عرض کنم که اگر ما این آسیبهاى درونى را علاج بکنیم، آن آسیبهاى بیرونى، مشکلى براى ما بهوجود نخواهد آورد.
ببینید، قرآن به طور صریح در این زمینه با ما حرف مىزند؛ مىگوید: «ذلک بانّاللَّه لم یک مغیّرا نعمة انعمها على قوم حتى یغیّروا ما بانفسهم»؛ نعمتى که خدا به شما داد، محال است از شما بگیرد، مگر شما شرایط خودتان را عوض کنید. چون نعمت الهى، بىحساب و کتاب نیست؛ خدا تحت شرایطى نعمتى را به کسى مىدهد. اگر آن شرایط را حفظ کردید، محال است که نعمت، از بین برود و پس گرفته بشود.
این جزو مضامین و مسلّمات و بیّنات دعاهاى ماست. انسان در صحیفهى سجادیه و جاهاى دیگر که نگاه مىکند، برایش مسلم مىشود که اینجورى است؛ خدا نعمت را نمىگیرد، مگر ما آن شرایط را عوض کنیم. الان این اتاق، روشن است، این چراغها الان دارند نور مىدهند؛ چرا؟ لابد شرایطى وجود دارد، سیمهایى، امکاناتى و فضایى هست؛ اگر اینها تغییر پیدا کند، طبیعى است که این هم نخواهد بود. این چیز واضحى است. تقدیر الهى، یعنى اندازهگیریهاى دقیق پروردگار؛ این لایتخلّف است. چنانچه ما اندازهها را عوض کردیم، خداى متعال هم نتایج را عوض خواهد کرد.
خوب، حالا من دشمن داخلى، یعنى در واقع دشمن درونى را در سه چیز، خلاصه مىکنم. اعتقاد من این است که همهى این چیزها به این سه چیز برمىگردد - در بحثهاى شما(2) هم که نگاه کردم، به خیلى از این موارد، اشاره و دربارهاش بحث شده است - اگر ما بتوانیم این سه چیز را علاج کنیم، خیلى از مشکلات، حل خواهد شد. اول هم خود من، نمىخواهم از کس دیگرى اسم بیاورم. بنده یکى از کسانى هستم که در جریان امور این مملکت، نقش دارم. یک مقدار از ضعفها هم در من است؛ در طبقات مختلف مسؤولین و در خواص است. هرچه پایین بیاییم، نقشها کمرنگتر مىشود. این ایرادها در ماهاست؛ باید آنها را برطرف بکنیم. اگر هست، باید برطرف بکنیم؛ اگر نیست که چه بهتر!
یکى از آنها بىایمانى - ضعف ایمان - است. این آسیب درون است.
یکى، سوء عملکرد در همهى زمینههاست؛ از جمله در تبلیغ، که جاى صحبت از صدا و سیما هم هست.
یکى از آنها دنیا طلبى است؛ یعنى مزهى دنیا را با حرص و ولع، در دهان مزمزه کردن و چرب و شیرین دنیا را قدر دانستن!
به نظر من این سه چیز، عوامل اصلى است و همه چیز، به این سه چیز برمىگردد. هر دستگاه، یا هر فردى که موجب این سه چیز بشود، به انقلاب ضربه مىزند. هر کس موجب گردد که مردم به بىایمانى سوق داده بشوند و ایمان مردم ضعیف بشود، کمک به آسیبهاى انقلاب مىکند.
هر دستگاهى که عملکرد مؤثرى دارد، اگر این عملکرد را اصلاح نکند، یا در آن اشکالى و آسیبى وجود داشته باشد، داراى سوء عملکرد است. معناى آسیبها هم که مىگوییم، مطلقاً خیانت نیست؛ که بگوییم همه جا خیانت است. نه، منظورمان تنبلى، بىدقتى، بىاهتمامى، دلسوزى و تلاش لازم را نکردن، کار علمى انجام ندادن و متناسب با نیاز، پیش نرفتن است؛ همهى اینها سوء عملکرد است. البته من توقّع معصومیت ندارم - که بگوییم ما باید معصوم باشیم - نه، بالاخره گوشهى کار، یک جور خالى خواهد ماند؛ لیکن باید تلاش کنیم کار را درست کنیم. یا هر دستگاهى که مردم را به دنیا طلبى سوق بدهد و آنها را تشویق به بهرهمندى شخصى و التذاذطلبانه از دنیا بکند، بهنظر من کمک به آسیبهاى انقلاب و ضربه خوردن به انقلاب مىکند.
شما برادران و خواهرانى که اینجا تشریف دارید، بهنظر من مىتوانید در محیط دانشگاه، در بخشى از این مطالبى که گفتم، نقشهاى زیادى داشته باشید. تلاش کنید براى این که ایمانها را راسخ و عمیق و ایمانها را پاک و زلال کنید؛ مشوب و غبارآلود نکنید، وسوسه و ریب در ایمان بهوجود نیاورید و دلها را آلودهى به تردید نکنید. این هیچ خدمتى نیست به کسى که یک ایمان صاف و قوى و محکم دارد که ما در ایمان او خدشه و وسوسه و ریب ایجاد کنیم! نخیر، این هیچ توجیهى ندارد. به این عنوان که ما مىخواهیم فکر او به کار بیفتد!
بله، با استدلال قوى، ایمان او را راسخ کنید. اگر مىخواهید فکر کسى بهکار بیفتد، اگر مىخواهید حقیقتاً فکر انسانى، تعالى پیدا کند، به او کمک بکنید که بتواند خوب استدلال و تعمق کند، خوب بفهمد؛ نه این که به او کمک کنید تا دچار تردید، دچار تزلزل و شک بشود! این کار، هیچ توجیهى ندارد؛ شرعاً هم مجاز نیست.
ما در زمان ائمه (علیهمالسّلام)، مباحثات زیادى از طرف ائمه و اصحاب ائمه داشتیم؛ در همهى این مباحثات، جهت جبههى حق این بوده است که ایمانها را مستحکم و شبههها را برطرف کند، نه این که ایجاد شبهه بکند! در دانشگاه بایستى با ایجاد شبهه، مقابله بشود و با شبهه هم مبارزه و کار علمى و قوى انجام گیرد. ما استدلال و حرف محکم و متقن، کم نداریم؛ ما سرمایهى عظیمى از اندیشه و فکر در اختیار داریم. البته هیچ معتقد هم نیستم که بایستى با کسى که فکر غلطى دارد، برخورد خشن صورت بگیرد؛ این را هم بدانید، به هیچ وجه!
یکى از چیزهایى که به پا گرفتن فکر غلط کمک مىکند، برخورد غیرفکرى با آن است. بعضیها خوششان مىآید که یک حرف بىربط مهملى بزنند، بعد بهجاى اینکه یک نفر بلند شود، در مقابلشان بایستد و بگوید این حرف شما به این دلایل، باطل است، یک نفر بلند شود و فحششان بدهد! از خدا مىخواهند! چون تکلّف استدلال، از روى دوششان برداشته مىشود و راحت مىشوند؛ در موضع مظلومیت و حق بهجانبى مىگویند بله، نمىگذارند ما حرف بزنیم! حالا هم مىبینید که بعضیها حرف مهملى را مىزنند، هیچ کس هم در مقابل، هیچ چیز نمىگوید، ولى فوراً داد مىزنند که آقا، نمىگذارند ما حرف بزنیم! نه آقا، کى نمىگذارد؟ حرفت را بزن؛ کسى که جلوى حرف را نگرفته است. توجه مىکنید؟غرض، باید با بىایمانى، مقابلهى فکرى و عقلانى بشود که بحمداللَّه این کار هم میسر و عملى است؛ همچنان که باید با دنیاطلبى هم مقابله بشود.
عزیزان من، یکى از شعارهاى ما قبل از پیروزى انقلاب - نه شعارهاى انقلاب، شعارهاى دوستانهى خودمان در مجموعهى رفاقتى و مجموعههایى که با هم بودیم، با هم فکر مىکردیم و کار و مبارزه مىکردیم - «ساده زیستى» بود؛ زندگى ساده و کمتر بهره بردن از جلوههاى دنیا! بعد که انقلاب، پیروز شد، سعى کردیم باز هم همین روش، همین شعار و همین مبنا را دنبال کنیم.
امام بزرگوار ما خودش مظهر همین معنا بود؛ آدمى بود که تعیّنات دنیوى، حقیقتاً برایش ارزش نداشت. آدم این را در آن مرد معنوى و بزرگوار مىدید که تعیّنات، تعلّقات و تکلّفات دنیوى، اصلاً براى خودش ارزش نداشت! شما که بحمداللَّه روشنفکر و آگاه و فهمیده هستید، احتیاج نمىبینم که اینها را توضیح بدهم. این که دارم مىگویم، منظورم بهرهمندى شخصى است؛ معنایش این نیست که کشور، کار آبادانى و عمران نکند و دنیا را آباد نکند. اینها همیشه، تخلیهها و شبههافکنیهاى مخالفین اسلام بوده، مىگفتند که اسلام با دنیا مخالف است؛ یعنى دنیا را آباد نکنیم!
نه، آن دنیایى که گفته مىشود، دنیاى شخصى است؛ یعنى خود شما دنبال تکیّف زندگى دنیایى نباشید و زندگى را ساده بگذرانید. معنایش این است. امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)، شخصاً زاهدانهترین زندگیها را داشت؛ اما در عین حال، مرتب هم کار مىکرد، مزرعه را آباد و چاه آب، جارى مىکرد، جهاد مىکرد و کشور را اداره مىکرد، حکومت به آن عظمت را ریاست مىکرد، سیاستگذارى و سیاستمدارى مىکرد.
غرض و مراد ما، دل سپردن به دنیاست که البته مقدار زیادى از مشکلات ما ناشى از این مسأله است! منِ مسؤول دولتى و حکومتى، یا من روحانى، باید مواظب باشم - بخصوص ما دو صنف، خصوصیتى داریم - یک وقت گفتند: «واى به حال آن کسانىکه هر دو هستند؛ هم مسؤول حکومتى، هم روحانى - اینها مشکلشان بیشتر و تکلیفشان سنگینتر است! توقع مردم، بجا و بحق از آنها بیشتر است؛ خداى متعال هم آنها را بیشتر مورد سؤال قرار خواهد داد، چون اثر عملشان هم بیشتر است.
ما باید بیشتر مواظب باشیم، دیگران هم باید مواظب باشند، شما هم که دانشجویید، یا استادید، باید مواظب باشید، شما هم که رئیسید، باید مواظب باشید؛ همه باید مواظب باشند که به دام تکلّفات و تعیّنات زندگى نیفتند و در اشرافیگرى و اینها غرق نشوند. زینت دنیا را به قدرى که خداى متعال قرار داده و مباح است، براى همه کس بخواهند.
البته «المال و البنون زینة الحیوة الدنیا»، هیچ ایرادى ندارد. نه مال ایراد دارد، نه فرزندان ایراد دارد، نه مقام و اینها؛ لیکن غرق شدن در اینها، عمده کردن و هدف قراردادن اینها و خود را در تکیّفات و تعیّنات زندگى، منحصر کردن است که آسیب مىزند. چنانچه اینها اصلاح بشود، ما امیدواریم که انشاءاللَّه مشکلى نباشد.
البته اینجا باید بگویم که روشنفکران اسلامى، روحانیون و مسؤولین دانشگاهها - رؤساى دانشگاهها، رؤساى دانشکدهها و اساتید دانشگاهها - نقش دارند؛ شما دانشجوها هم نقش اساسى دارید، صدا و سیما هم نقش بسیار حساس و مهمى دارد. باید صدا و سیما هم حقیقتاً به معناى حقیقى کلمه در این قضیه، آن نقش حقیقى خودش را ایفا کند و از چیزهایى که الان دچارش است - چه در زمینهى هنر، چه در زمینهى فیلم، تبلیغات و گفتارها، چه در زمینهى تظاهرات دینى و از این قبیل چیزهایى که وجود دارد - خودش را خلاص کند.
انشاءاللَّه خداى متعال هم کمک خواهد کرد؛ «من کان للَّه کان اللَّه له»، هر کس براى خدا کار کند، خدا هم تمام امکانات و علم و قدرت خودش و سنتهاى آفرینش را در خدمت او قرار خواهد داد. «ولینصرنّ اللَّه من ینصره»؛ این جملهى عجیبى است - «ل» قسم و «ن» تأکید - حتماً خدا کسانى را که او را نصرت کنند، بدون شک نصرت خواهد کرد.
خوشبختانه در این انقلاب، حیات و نشاط و روح زندگى، زیاد است و بحمداللَّه این انقلاب، زندهى به ایمان است و خواهد توانست این آسیبها را دفع بکند؛ و اگر مشکلات و میکربهایى هم وجود دارد، انشاءاللَّه دفاع خواهد کرد. بنیه، بنیهیى قوى است و انشاءاللَّه الطاف پروردگار و توجهات حضرت ولىعصر (ارواحنافداه و عجّلاللَّه تعالىفرجهالشّریف) کمک خواهد کرد و شماها هم خواهید توانست این بار امانت را سالم و خوب بگیرید و انشاءاللَّه قویتر و بهتر به نسل بعد تحویل بدهید.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
**********
1) یکى از حضار گفت: باید صدا و سیما در اینمورد کار کند.
2) اشاره به آقاى دکتر حداد عادل، بهعنوان دبیر همایش